درنای سیزدهم / ارمیا
اولین رمان رضا امیرخانی روایت بازگشت بسیجی جوانی به نام ارمیا از جبهه به جامعه پس از پذیرش قطعنامه است. ایدهی جذابی است که از یک طرف یادآور هبوط است و از طرفی سفر من الحق الی الخلق...سفری از انقطاع به وابستگیها از کوثر به تکاثر از فطرت به نکبت...اما ارمیا با آن چهره و اسم پیامبرانهاش ما را به اشتباه می اندازد. او در این سفر به جای ایفای رسالتش و نمایش الگویی از زندگی که آنرا صحیح میداند و به آن تعلق داشته سراسر نمایش است و خودزنی . خبر نداریم او چهطور از آن خانوادهی رفاهزده متحول شده و سر از جهه در میآورد اما از سکناتش میتوان فهمید این تحول چهقدر باسمهای و دور از عقلانیت بوده. در او اقامهی هیچ معروفی را جز نماز که ابتداییترین دستور است نمی بینیم نه رابطهی خوبی با خانواده و نه نشست و برخاستی با همفکرانش نه تفکری نه مطالعهای. تنها دست گذاشته بر گوشهای از جامعه که با او همسنخ نیستند و بعد در تنهایی خود کز میکند از شهر به کوه پناه میبرد و سه هفته سلوکی را تجربه می کند که دستاورد آنرا مشاهده نمیکنیم جز اینکه بله مردم به غفلت آلودهاند و در پایان این سلوک هم با شنیدن خبر فوت امام با جمله نه امام نمیمیرد یادآور ایمان یکی از شخصیتهای پلید صدر اسلام میشود. با بازگشت و مرگش در مراسم تشییع امام ما را به سوال وا میدارد که آیا اکسیر معرفتی جبههها این بود؟