اسراب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

هفت روایت خصوصی

و جاءَ مِن اَقصَی المَدینة ِ رَجُل ٌ یَسعی ...
توی دوره ما ، عصر مردم بدن رد پا ، عصر جدول های حل شده عصر جمعه و اضطراب ظرفهای شسته نشده خدا گاهی علاقه اش می کشد کسی مثل آقا موسی را خلق کند . کسی که دوست دارد دنیا را آن جور که باید بسازد . کسی که سر تا پا توجه است . دغدغه است . درد است . دوندگی است . کسی که پژواک حضورش تا سالها می ماند . آدمی که در بودنش تأکید دارد . حالا فرض کن همچین آدمی یکباره پنهان شود . آب شود . مگر می شود ؟ معلوم است که در زندگی آدمهایی که در دامنه ی حضور او هستند حفره می اندازد . عجیب است که نبود یک نفر سرعت تاریخ را کم کند و رفتن آقا موسی حفره انداخت در تاریخ در لبنان در سیاست در حوزه در انقلاب ایران ...در شیعه . اما این کتاب روایت این حفره ها نیست روایت حفره هایی است که رفتن امام در زندگی کسانی انداخت که باید بیشتر از بقیه او را دیده باشند کسانی که راه به خلوت او داشته اند بالیدنش را دیده اند...شام خوردنش را ...فوتبال دیدنش را ...

تام سایر در جستجوی کودکیِ از دست رفته

 تابستان ده سالگی . تابستان نوزده سالگی . تابستان بیست سالگی. شاید لذت بخش ترین تجربه ی این سه تابستان وارد شدن به دنیای تام سایر باشد .
 دوست دارم رمان ها را در شرایطی بخوانم که بتوانم حداقل از نظر زمانی یا مکانی با شخصیت هایش اشتراک داشته باشم . به همین خاطر بود که برای خواندن خداحافظ گاری کوپر چند ماه صبر کردم تا زمستان بشود تا موقع خواندنش برف را از نزدیک حس کنم . یا مثلا بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی را با وجود این که چهار سال از زمان خریدش می گذرد هنوز نخوانده ام. گذاشتمش کنار برای یک سفر دو سه روزه ی اردی بهشتی به شمال ؛ وقتی بخوانمش که بوی بهار نارنج پیچیده باشد . نمی دانم شاید این هم نوعی دیوانگی است از سنخ همان کمال گرایی ها...
 اما تابستان امسال و پارسال ...

آتش پر دود 

حیفم آمد از ابوالمشاغل ننویسم . ابوالمشاغل را همان موقع بعد از ابن مشغله خواندم . اما پس از یک سال نوشتن ازآن برایم سخت بود . تصاویری که از آن در ذهنم ته نشین شده بود تار بود و محو... این شد که دوباره از قفسه بیرونش کشیدم و شروع کردم به خواندن...

ابوالمشاغل هم همان امتداد قصه "سنگ و سر" و "مور و تیمور" است. با این تفاوت که مور این بار دانه ی بزرگتری با خود دارد. این بار بی صدا دانه اش را بالا نمی برد ؛ در هر افتادن کمرش خمتر می شود و با خود مویه می کند و دانه یا دانه های دیگری را بر می دارد با نیت رساندنشان اما اگر ...

آرزو ها سربازان سپاه زندگی ما هستند . ما برای رسیدن به پیروزی فوج فوج از خوبترین و محبوبترین سربازانمان را در تمامی جبهه از دست می دهیم . دلاوران را ...مؤمنان را... پاکبازان را و شاید آن ها را که اگر می ماندندند می توانستند جهان را عوض کنند...