درنای سی و پنجم / پیرمرد و دریا
پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلفاستریم ماهی میگرفت و حالا هشتاد و چهار روز میشد که هیچ ماهی نگرفته بود.
پیرمرد غریبی هستی سانتیاگو.
می شناسمت تو از آنهایی که باید غریب باشند. از آنها که مجبورند غریب باشند از آنها که نمیشود و نمیتوانند و نباید هم غریب نباشند. اگر غریب نباشی دیگر چه چیزی ازت باقی میماند؟ هشتاد و چهار روز که ماهی نگرفته ای. سالامبو که شدهای. اگر غریب نباشی ....نه... بگذار تصورش را هم نکنیم. با دست خالی میتوان غریب بود؟ شاید رمز غریبی همین دستهای خالی باشد. همین بیکسیها و همین دل...همین دل لامصبی که راضی نمیشود به چریدن با دیگران. دستشان خالی است اما بزرگترین ماهی را میخواهند و میدانی که بزرگترین ماهی هم دوست ندارد تنش را وجودش را جز به غریبهای خالیدست تسلیم کند. پیرمرد بودن دستت را خالیتر میکند و غریبترت. دریا هم دستت را خالیتر میکند و غریبترت.آن نقطهی بکر دریا هم...
سانتیاگو...آدم را برای شکست نیافریدهاند.آدم ممکنه از بین بره ولی شکست نمیخوره تو گفتی...شکست که خوردی کار آسان میشود. هیچ نمیدانستم به این آسانی است...باز هم تو گفتی...
پیرمرد غریبی هستی سانتیاگو...امروز هم روز غریبی است ...کاش میتوانستم قلم به دست بگیرم و بنویسم
مردغریبی بود که تنها به شریعه میزد و برای کودکان آب میآورد و حالا دو روز بود که هیچ مشکی را آب نکرده بود...
پیرمرد و دریا
ارنست همینگوی
ترجمهی نجف دریابندری
شرکت سهامی انتشارات خوارزمی
چاپ پنجم_مهرماه هزار و سیصد و نود و دو
دویست و بیست و دو صفحه
می دانم که دیگر نباید چیزی بنویسم اما نام بردن از این داستان بدون یادکردن از نقد مفصلی که استاد نجف بر ابتدای این کتاب نگاشته جفاست. از مقاله ی "ارنست همینگوی؛ یک دور تمام" بسیار خواهید آموخت.این مقاله کلاس خوبی است برای آنها که دنبال پرورش مهارت نوشتن اند. برای آنها که می خواهند به نثر کارآمدی برسند مطالعه درباره شیوه ی نثرنویسی همینگوی حتما جالب است. اینکه چه طور با دیدن تابلوهای سزان به نثرش رسید و نکته های دیگری که ...بروید خودتان بخوانید!