اسراب

پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلف‌استریم ماهی می‌گرفت و حالا هشتاد‌ و چهار روز می‌شد که هیچ ماهی نگرفته بود.

پیرمرد غریبی هستی سانتیاگو.
می شناسمت تو از آن‌هایی که باید غریب باشند. از آن‌ها که مجبورند غریب باشند از آن‌ها که نمی‌شود و نمی‌توانند و نباید هم غریب نباشند. اگر غریب نباشی دیگر چه چیزی ازت باقی می‌ماند؟ هشتاد و چهار روز که ماهی نگرفته ای. سالامبو که شده‌ای. اگر غریب نباشی ....نه... بگذار تصورش را هم نکنیم. با دست خالی می‌توان غریب بود؟ شاید رمز غریبی همین دست‌های خالی باشد. همین بی‌کسی‌ها و همین دل...همین دل لامصبی که راضی نمی‌شود به چریدن با دیگران. دستشان خالی است اما بزرگترین ماهی را می‌خواهند و می‌دانی که بزرگترین ماهی هم دوست ندارد تنش را وجودش را جز به غریب‌های خالی‌دست تسلیم کند. پیرمرد بودن دستت را خالی‌تر می‌کند و غریب‌ترت. دریا هم دستت را خالی‌تر می‌کند و غریب‌ترت.آن نقطه‌ی بکر دریا هم...
سانتیاگو...آدم را برای شکست نیافریده‌اند.آدم ممکنه از بین بره ولی شکست نمی‌خوره تو گفتی...شکست که خوردی کار آسان می‌شود. هیچ نمی‌دانستم به این آسانی است...باز هم تو گفتی...
پیرمرد غریبی هستی سانتیاگو...امروز هم روز غریبی است ...کاش می‌توانستم قلم به دست بگیرم و بنویسم

مردغریبی بود که تنها به شریعه می‌زد و برای کودکان آب می‌آورد و حالا دو روز بود که هیچ مشکی را آب نکرده بود...

پیرمرد و دریا
ارنست همینگ‌وی

ترجمه‌ی نجف دریابندری
شرکت سهامی انتشارات خوارزمی
چاپ پنجم_مهرماه هزار و سی‌صد و نود و دو
دویست و بیست و دو صفحه

 

می دانم که دیگر نباید چیزی بنویسم اما نام بردن از این داستان بدون یادکردن از نقد مفصلی که استاد نجف بر ابتدای این کتاب نگاشته جفاست. از مقاله ی "ارنست همینگوی؛ یک دور تمام" بسیار خواهید آموخت.این مقاله کلاس خوبی است برای آنها که دنبال پرورش مهارت نوشتن اند. برای آنها که می خواهند به نثر کارآمدی برسند مطالعه درباره شیوه ی نثرنویسی همینگوی حتما جالب است. اینکه چه طور با دیدن تابلوهای سزان به نثرش رسید و نکته های دیگری که ...بروید خودتان بخوانید! 

نظرات (۹)

به احترام دو خط آخر،
نقد نمی کنم متن را...

فقط یک جمله:
نوشتن مثل رج به رج بافتن یک بافتنی است
اولا باید آخر کارِ از بافتنی یک چیزی در بیاید، ولو یک کلاهِ بچه
ثانیا اگر کامواها خوب با هم چفت نشوند وا می روند
ثالثا رنگ به رنگ هم نباید باشند، مگر آنکه عوض شدن رنگها یک الگوی پذیرفته داشته باشد.

اولی از همه مهم تر است...
من در شما می بینم که بتوانید شال ببافید، کلاه سر بیندازید...
پیش تر گفته ام که انتظار از یک متن که برای معرفی کتاب نوشته می شود چیست،
اینکه از یک کتاب فیلتان یاد چه هندستانی می کند، به مخاطب ربط ندارد. مگر آنکه بتوانید هندستانتان را هم در متنان معرفی کنید، جوری که هندستان شما، هندستان من هم بشود...

به احترام هندستان آخر متن، نقد نمی کنم...
اما اشک هم نمی ریزم... همداستان هم نمی شوم...

دوست دارم اما این وبلاگ را هنوز
پایا باشید.
پاسخ:
نقد کن رفیق... شدیدا به صراحت نیاز دارم...به احترام شما سعی می کنم با نشاطتر بنویسم...ولی سعی کردم متن منسجمی باشد. خوب نشد یعنی؟
انسجام...
نمیدانم.
انقدر می دانم که روی غریب ها و غریب های دست خالی تاکید عجیبی کرده اید و علارغم این تاکید تا آخر هم نمی فهمیم چرا انقدر به آن چسبیده اید.
تنها راه حل، احتمالا همان دو سطر آخر است... که متاسفانه با کلیت متن خوب چفت نمی شود.
و تازه اگر هم می شد دیگر نمی شد این متن را متن معرفی کتاب دانست
یک بار هم گفتم، من اگر کتاب پیرمرد و دریا را ببینم تنها چیزی که باید به یادم بماند این است که این کتاب خیلی خوب است، باید بخوانمش
نه اینکه : "آها...یکی بود شخصیت این کتاب را با "حضرت آب" مقایسه کرده بود... متن جالبی بود..." 
پس کتاب چه شد؟
و اما اینکه خطاب به سانتیاگو نوشته اید مطلب را...
نمی دانم چقدر حس اولیه تان بوده و چقدر قصد داشته اید قالب جدید بزنید به متنهایتان
انقدر می دانم که باز هم این مساله متن را تبدیل به یک واگویه ی شخصی می کند به جای آنکه آن را آن طور که هست معرفی کند.
شما این متن را برای کسی می نویسید که احتمالا کتاب را نخوانده، پس سانتیاگو را نمی شناسد. پس مجبور است به جای آنکه متن را بخواند و بفهمد، اول بفهمد بعد متن را بخواند. اول بفهمد که شما با سانتیاگو رابطه ی مخصوصی داشته اید که خب...باعث شده احساساتی بشوید.
بگذارید سانتیاگو اول خودش را معرفی کند بعد شما با او مناجات کنید.

این را بگویم که اگر عکس کتاب را به این صورت رسمی نمی گذاشتید و در آخر هم آن اطلاعات را نمی گذاشتید، اساسا جور دیگری نقد می کردم.
اما این قالب ادعای معرفی کتاب دارد، نه دل نوشته.

راستی
چه خوب که "صراحت" با شما می سازد

پاسخ:
اون غریبهای دست خالی رو وقتی نوشتم اصلا نمی دانستم متن به حضرتش منتهی می شود...اونو نوشته بودم و یکی عکس حرمو فرستاد و من متنو به این سمت بردم و بعد نگارش فهمیدم این دو تیکه به هم ربط دارند و برای خودم جالب شد ولی خب این که ن چه طور نوشتم و ادراک شما چیه مساله ایه برای خودش. من هدفم معرفی کتاب نیست هدفم اینه که بعد از خواندن کتاب خودم یه آفرینش مرتبط با کتاب داشته باشم. بازم سپاس
خیله خب
پس آن دو پارامتری را که گفتم از مطلب حذف کنید
عکسی هم که می گذارید کتاب خودتان باشد در کتابخانه ی خودتان
اگر اطلاعات هم می خواهید بدهید به اسم و انتشارات اکتفا کنید
باور کنید بد نمی شود
هر چند من به نظرم می توانید از پس معرفی های عالی بر بیایید
کتاب قاف را به نظرم هنوز خیلی خوب بر کشیده اید
متنی است که همه چیزش سر پاست. تشبیهی که کرده اید برای خودش تشخص دارد و درست است و به شدت با کتاب همخوانی دارد.
آن نگاهی که توی آن متن داشتید (قیامت و داستانهایی که آن جا برنده می شوند) خیلی نگاه متعالی و درستی است و اصلا معیار معرفی یک کتاب هم باید همین باشد.
داستانهایی معرفی شوند که آدم را روی ریل هستی قرار می دهند...چه عالی

به نظرم در این متنهای دیگر هم یک چنین ته مایه ای توی ذهنتان بوده، اما گاهی گمش کرده اید.
همان را بگیرید، تا متنهای با ملاکهای انسانی بنویسید نه ملاکهای شخصی و وبلاگی و ...
من هنوز منتظر متنهای انسانی و مطلق و مستقلتان هستم
متنهایی که توی آنها خودتان حذف شوید و حقیقت بماند.
پاسخ:
همینه...کاملا درست میگید....امید که این قلم زه نزنه...
سلام بزرگوار

خسته نباشی و خداقوت

ممنون از معرفی خوبت

چه بحث مفصلی داشتید با جناب برقعی!

ان شاالله اگر عمری باقی بود کتاب بازان را با معرفی یک کتاب سترگ ادبیات جهان به روز خواهیم کرد
پاسخ:
سلام...ان شالله ...منتظریم...شما هم اگه نقدی داشتید حتما بگید
لیست کتاب خوب همه جا هست... ما کتاب نخوانان «تشنه» سیر مطالعاتی به درد بخور هستیم... دست به کار شوید لطفا... وگرنه رسالتتان را نا تمام گذاشته اید.
پاسخ:
سلام دوست من
من نمی خواهم این جا را بی روح کنم...سیر خوب است ولی این وبلاگ قرار است آلبومی باشد برای کتابهایی که من خوانده ام و دوستانم هم درباره اش نظر داده اند. ولی به نظرم منتظر سیر نباش شروع کن اگر شده حتی با کتابی که می گویند ارزش هنری ندارد ولی تو ازو خوشت آمده. کتاب بعدی را هم با سلیفه ی خودت بخوان راه به تو نشان می دهد سیر را
کتابها خودشان ذائقه ات را ارتقا می دهند. کتابهای این وبلاگ هم اکثرا خوبن دیگه.نیستن؟
تا حدود موافقم با شم، تا حدودی نه... من تا وقت پیدا کنم کتاب میخوانم... اما... گاه دیده ایم که فرد از کتاب های دشوار شروع کرده و زود زده شده... سیر به این شکل نیست که برای هز مرحله فقط یک کتاب انتخاب کند...
ضمنا... دنبال این بودیم که توی شهر یک مسابقه دوهفتگی کتابخوانی راه بیندازیم، سیر خوب میخواستیم... اصلا سیر نیافتیم خوبش پیشکش..
من کتابخور نیستم به همین خاطر نمی توانم سیر تدوین کنم... به زور کتابخوانم... شما که خوره اید لطفا یک کاری کنید.
من یکی دو ماه بعد وقتم آزاد می شود حاضرم با هزینه خودم یک سایت راه بیندازم و شما و دوستانتان مثل اسراب و.. یک کاری بکنید. رهبری هم زیاد به تدوین سیر توصیه می کنند.
پاسخ:
چون که این جا رو برای چیز دیگه ای درست کردم در پاسخ به دغدغه شما یه کانال تلگرام راه انداختم
الحق که سید هستین! 
سلام دوستان
وقت تون به خیر باشه

در پاسخ به اون بزرگواری که درخواست سیر مطالعاتی داشتن:
مجمع ناشران انقلاب اسلامی (منا) یک کتاب خوب چاپ کردن به نام «خواندنی ها» که مجموعه ای است از سیرهای مطالعاتی رو شامل میشه. اگر بتونید کتاب رو گیر بیارید احتمالا نافع خواهد بود
  • مهدیه عباسیان
  • چه وب خوبی...

    موفق باشید...
    پاسخ:
    ممنون...وب خودتونه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی