اسراب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است


چرا شخصیت اندوهگین و تنهای داستان "شبهای روشن" با عمارت‌ها حرف می‌زند و خانه‌های قدیمی را همصحبت خود می‌کند؟
شاید بین دل(مرکز عواطف و احساسات) و یک عمارت...بین عشق -که هیچگاه پایان نمی‌پذیرد و پیوسته قوام می‌یابد- و معماری شباهتهایی است.
دلی تنها و خاموش و بی عشق محل رفت و آمد و جولان امیال زیادی است چون حد و مرزی ندارد. چون تمرکزی ندارد...اما وقتی آن لحظه فرامی‌رسد...کسی یا چیزی که سالیانی در انتظارش بودی فرامی‌رسد،معمار در آن زمین بایر دیوارها را بالا می‌برد... حد و مرز را معین می‌کند...درون آن دل چه کارها می‌کند...با بیدار کردن عاطفه‌ها...چه چیزها را بهم ربط نمی‌دهد خاطره می‌سازد...پله می‌زند..ازین اتاق به آن اتاق دری وا می‌کند...برای هر حسی وقتی معین میکند و جایی...تاقچه را اینور می‌زند و ایوان را آن سو...وقتی نگاه عاشقش را تغییر می‌دهد وقتی رنگ زندگی را عوض می‌کند...پنجره می‌زند...چشم‌انداز می‌دهد...می‌خواهد این حال خوب را ماندگار کند...بازیچه‌ی فنا نشود...پایش را سفت می‌کند...ستون می‌زند و سقف...خانه را گرم می‌کند...یک رواق مقرنس قشنگ هم می‌زند با امضای خودش که روز نخستین را تداعی کند...
اما به جبر یا به اختیار جناب معمار(حضرت معشوق) می‌گذارد و می‌رود...تمام.
از دلی که ساخته بود از آن عمارت چه می‌ماند؟
ویرانه‌ای متروک
یک مخروبه‌ی زیبا، رو به زوال و سرد
یک تکه مصیبت ابدی

#دختری_که_ویرانه_ها_را_دوست_داشت
#روایت_چهارده

  • کافه چی