اسراب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

شما را نمی‌دانم...اما در میان این‌همه روایت و داستان قله‌ای مانند عاشورا ندیده‌ام. حماسه‌ای که در یک سوی آن تموج زیبایی و مستانگی و روشنایی است و در سوی دیگر رکود ظلمت و لئامت است و این دو سوی را خظ آبی عشق  جدا می‌سازد. صحبت از این بزرگترین منظومه‌ی عاشقانه و اوج و عصاره‌ی هستی چه زبانی می‌طلبد؟....این حماسه‌ی جاوید با همه‌ی شاعرانگی سراسر عقلانیت‌ است و به تصریح قهرمانش برای ما در آن اسوه‌ای است...نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی به سراغ وجه منطقی این حماسه رفته و با زحمتی طاقت‌فرسا و بیانی مستدل کوشیده غبار تحریف هدف قیام را زدوده و با شیوه‌ای علمی گزاره‌های قابل پیروی عاشورا را استخراج کند. کتاب ازین نظر کتابی شاخص و ماندگار است.


آدمی‌زاد را انگار اسیر آفریده‌اند یا شاید اسارت قاعده‌ی محتوم بازی در این هزارتو باشد. اسارت زبان، اسارت تبلیغات، اسارت عرف، اسارت مذهب و اسارت همه‌ی پیش‌فرض‌ها و مگر می‌شود در این زندان زیست و اسیر نشد؟ لنی می‌گوید می‌شود_یعنی دوست دارد که بشود_"آزادی از قید تعلق" و البته خودش هم می‌داند که این خیال محض را باید در جایی دیگر جستجو کند در مغولستان خارجی...
وقتی جی.اف.کی روی هر جا نوشت" نپرسید امریکا برای شما چه کرد؟ شما برای امریکا چه کرده‌اید؟" زیرلب گفته‌بود:...! و بعد دِ دررو. از امریکا و لابد ویتنامی که منتظرش بوده به سوییس پناه آورده به کوه‌هایی که سرما چنان است که هیچ تعلقی جرأت ندارد از آن‌ها بالا بکشند. آن‌جا حتی فکر هم نمی‌شود کرد. سفیدی مطلق است. آسمانش عین زمینش است. لنی، اسکی و ویژژژ و فقط لنی است که این صفحه‌ی سفید را خط‌‌خطی می‌کند.