اسراب

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

از قضا پدر من معاون مدرسه‌ی ابتدایی است . یعنی حداکثر تا پنجشنبه‌‌ی این هفته . پنجشنبه بازنشسته می‌شود . پدرم اهل رمان نیست_به هیچ وجه_اما مدیر مدرسه را سالها قبل خوانده بود .سالها معلم روستاهای همدان بود . بیتوته در روستا و پیمودن راه‌های صعب روستاهای همدان را ترجیح می‌داد به مقام مدیریت دبستانی در شهر ...اما چه می‌شود کرد؟ روزگار وادارش کرد بیاید و مقام بشود در مدرسه‌ای در محله‌ای در حاشیه‌ی شهر اما باز آن‌قدر هوش و حواس داشت که دنبال مدیریت نرود حتی اگر مدیریت دنبالش آمد . شد معاونت مدرسه . به خیال آن که فوقش سر هر ساعت سوت به دست بیاید توی حیاط ... اما معاونت مدرسه پدر آدم را که در می‌آورد هیچ پسر آدم را هم ازش می‌گیرد . سر سال نشده اعصابش رفت . حوصله‌اش . خنده‌اش . صبرش ... معضلات سیصد‌تا بچه ، با پنجاه سال سن فحش ومتلک خوردن از ننه های کذا و کذا . غصه‌ی پدرانی را خوردن که وای اگر پسرها شبیه آنها بشوند و فهمیدن این‌که معلم با خمار نشئگی آب بابا را توی مخ بچه فرو می‌کند و از همه بدتر رقصیدن به ساز مسئول آموزش و پرورش ...

با کاروان حلّه

نمی‌دانم . اصلا مرا چه به انگیزه‌ی نگارش این کتاب که حالا شجاعت بوده یا جنبیدن رگ ولایت یا دوراندیشی .

" بهمن 57 ساواکی شده‌ای!"

این را رفیق شفیق امیرخانی به او می‌گوید که چرا در شرایط بحرانی سال هشتاد و یک _ پس از جنگ افغانستان و در آستانه جنگ عراق_ یکدفعه بصیرت امیرخانی گل کرده و این سفرنامه پاسخیست به همان طعنه...

این کتاب روایتی است شوخ و منصفانه از ملازمت ده روزه‌ی امیرخانی با هیأت همراه رهبری در سفر به سیستان و بلوچستان به سال هزار و سیصد و هشتاد و یک. اسفند هشتاد و یک.

شوخ از آن جهت که طنز ملایمی سراسر کتاب را فراگرفته و منصفانه از آن جهت که امیرخانی بر خلاف ادبیات رایج و دفع‌کننده‌ و یالثاراتی "علی زمان" و "امام " و " مقام عظمی" در این سفر چیزهایی دیده که برایمان غریب نیست . از جنس خودمان است . فقر را دیده . مسئول نت‌بردار مردم‌فریب ردیف اول نشین را دیده . بداخلاقی و تندخویی تیم حفاظت را دیده و از شکستن دست کودکی در استقبال گریسته و مثل همه‌ی ما دچار این تردید شده که آیا کل این سفر به این حادثه می‌ارزید؟

صبح بود . دیرت شده بود صبحانه نخورده از خانه زدی بیرون ایستگاه  BRT شلوغ بود چشمت افتاد به ساختمان بلندی که کارگرانش داشتند کار می کردند و با چه اطمینانی آجر را تا ارتفاع مشخصی پرت میکردند و با چه ایمان دلهره‌آوری استامبولی مصالح بر دوش از روی تیر آهن های لخت و بی‌حفاظ رد می شدند . ترسیدی از تهورشان سرت را کردی توی گوشی و لایک زدی .

***

پرس شدی توی BRT . شهر وحشی شده ناخواسته چشمهایت میفتد به جاهایی که نباید می‌روی به جاهایی که نباید حرف می زنی با کسانی که نباید و انگار چاره ای هم نداری .

***

توی بانک ساعتی منتظر نوبت نشسته‌ای و لایک کرده‌ای روی آن صندلی‌های سرد پر سوراخ.

***

ظهر شده ساندویچی گرفته‌ای و گاز زده‌ای گوشه‌ی پیاده‌رو . بوی تند روغن سیاهی که مرد حالا حالاها دست از سرش بر‌نمی‌دارد ول کنت نیست . دوباره رفته‌ای پی کارت پلک‌هایت سنگین‌شده....تقلا...تقلا...

مساله ششناخت به نظر آنها که این راه را رفته اند مطالعه ی کتابهای شهید مطهری شناختی محکم از دین و همچنین چارچوب مناسبی برای خردورزی در حوزه‌ی دین را به تشنگان می‌دهد آثار او که عمری تشنه زیست و از آبشخور پرنور تفکر علامه طباطبایی و آیت‌الله خمینی روح و ریحان می‌گرفت مصالح مرغوبی است برای خشت به خشت چیدن عقاید و شربت مصفایی است برای زدودن شک و شبهات . اهمیت خوانش آثار او وقتی مشخص می‌شود که آیت‌الله خمینی همه‌ی آثار او را خوب و آموزنده دانست و تاکید سی‌ساله‌ی آیت‌آلله خامنه‌ای بر مطالعه‌ی آثار آن شهید حداقل این سوال را ایجاد می‌کند که چرا؟ آثار استاد شهید مطهری، مبنای فکری نظام جمهوری اسلامی ایران است. دیگران به مقدمات این انقلاب خیلی کمک کردند، ولی افکار آن‌ها در ساخت نظام جمهوری اسلامی ایران، نقش آن‌چنانی نداشته است. [...] اگر ما بخواهیم این نظام در ذهن مردم عمق پیدا کند و حرکات انقلابی این مردم همچنان ادامه یابد، بایستی افکار استاد شهید مطهری در میان مردم رواج یابد.

ناصر ارمنی مجموعه یازده داستان کوتاه اجتماعی است. دومین کتاب امیرخانی _هرچند نه به شدت اثر قبلی_ از شعارزدگی رنج می‌برد و این شعارها و جهانبینی‌ها سوالی تلخ در ذهن ایجاد می‌کند که آیا نویسنده‌ی پرطرفدار انقلابی ما درباره مرگ و معاد این تصورات را دارد؟ داستان خیابان

ناصر ارمنی نسبت به ارمیا فرم بهتری دارد به خصوص زبان داستان‌ها پیشرفت قابل ملاحظه‌ای به حساب می آید.حدسم این است که این داستان‌های کوتاه بازمانده‌های پژوهش نویسنده باشد برای رمان من‌او . ایده‌هایی که نویسنده به آن دست یافته و در رمان نگنجیده.
از بین داستان‌ها انگشتر و سال‌نو را پسندیدم.

ناصر ارمنی

رضا امیرخانی

انتشارات نیستان

چاپ دوم سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار

صد و هفتاد و نه صفحه

  • کافه چی

اولین رمان رضا امیرخانی روایت بازگشت بسیجی جوانی به نام ارمیا از جبهه به جامعه پس از پذیرش قطعنامه است. ایده‌ی جذابی است که از یک طرف یادآور هبوط است و از طرفی سفر من الحق الی الخلق...سفری از انقطاع به وابستگی‌ها از کوثر به تکاثر از فطرت به نکبت...اما ارمیا با آن چهره و اسم پیامبرانه‌اش ما را به اشتباه می اندازد. او در این سفر به جای ایفای رسالتش و نمایش الگویی از زندگی که آن‌را صحیح می‌داند و به آن تعلق داشته سراسر نمایش است و خودزنی . خبر نداریم او چه‌طور از آن خانواده‌ی رفاه‌زده متحول شده و سر از جهه در می‌آورد اما از سکناتش می‌توان فهمید این تحول چه‌قدر باسمه‌ای و دور از عقلانیت بوده. در او اقامه‌ی هیچ معروفی را جز نماز که ابتدایی‌ترین دستور است نمی بینیم نه رابطه‌ی خوبی با خانواده و نه نشست و برخاستی با همفکرانش نه تفکری نه مطالعه‌ای. تنها دست گذاشته بر گوشه‌ای از جامعه که با او هم‌سنخ نیستند و بعد در تنهایی خود کز می‌کند از شهر به کوه پناه می‌برد و سه هفته سلوکی را تجربه می کند که دستاورد آن‌را مشاهده نمی‌کنیم جز این‌که بله مردم به غفلت آلوده‌اند و در پایان این سلوک هم با شنیدن خبر فوت امام با جمله نه امام نمی‌میرد یادآور ایمان یکی از شخصیت‌های پلید صدر اسلام می‌شود. با بازگشت و مرگش در مراسم تشییع امام ما را به سوال وا می‌دارد که آیا اکسیر معرفتی جبهه‌ها این بود‌؟

من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ‌کس نمی‌تواند

کاوه گلستان

زندگیش همین بود ... بفهمد که الآن کجا "خبر"هایی است . آن خبری که سر تیغه ی مرگ و زندگی بود . دویدن . لحظه ای دیدن . انگشتی برای فشار دادن دکمه...چیک چیک

تمام تکاپوش برای نشان دادن بود . برای برهنه نشان دادن واقعیت صریح، رک ، لخت، تلخ.
تلخ بود. تلخی اش همیشه با خودش بود چه آن وقت که راه افتاده بود شهر نو و از عفونت آن‌جا عکس گرفته بود چه عکسهایش از انقلاب و چه جنگ ، اگر بعضی عکسهای انقلاب را استثنا کنیم ، همه فاجعه اند زیبا نیستند چرکند .