سینمای عید
دلتنگ و ناامید مثل سینمایی که سالهاست نه برق چشمهای اینگرید برگمان روی پردهاش نشسته
نه لبخند جان وین
نه اخم جیمز استوارت...
نه گیسوی تابخوردهی کیم نواک
غمباد گرفته مثل همان سینما که روز اول عید دیگر پیراهنهای پیچازی اتوخورده به صندلیش تکیه نمیدهند...
که دیگر بوی سوسیس و کالباس مارتادلا توی تاریکیش پخش نمیشود... کسی از درش بیرون نمیآید که مثل کلینت ایستوود سیگارش را با دندان گاز بزند و اخم کند...
بی انتظار مثل ویترین خاکگرفته و شکستهاش که رویش نوشتهاند: "یک انفجار دراماتیک دینامیت، درست در مقابل چشمان شما"
سنگین و مات مثل همین شیشههای قهوهای که رویش اثری از آن خط خوش با قلممو نیست: "دختری در عشق بت آمریکایی جوان - یک غریبه فرز در جستجوی احساس - چطور همه ی آن ها آغاز شد.." پر بغض مث سینمایی که انبار شده
مثل مردی که انبار شده... پ.ن:هر وقت به باباسید میگم بیا بریم سینما میگه ما خودمان سینماییم
#سینما_شهر_قشنگ
#جسدهای_شیشه_ای
نوشته شد در تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۹۶
به یاد ۱۲فروردین
- ۹۷/۰۲/۲۰
آقا کرکره کافه رو بکش بالا تا بیایم آبی، چایی چیزی میل نُماییم! :)