درنای بیست و یکم / فطرت
انسان چیست؟ چه قابلیتهایی دارد؟ وجه تمایز او از سایر موجودات چیست؟ انسان راستین کیست؟ پیدا کردن تعریفی از انسان همیشه از دغدغه های ذهنی بشر بوده و این تعریف جهتدهنده به انتخابهای او. هر مکتبی سعی در ارائهی تصویری از انسان و به تبع آن ارائهی راهی برای رساندن او به انسان راستین دارد. هر نوع نگاه به انسان پدیدآورندهی علوم انسانی متناسب با آن نگاه است. حرکت جامعهها به هر سمتی ریشه در نوع نگاهشان به انسان دارد.
نگاه اسلام به انسان چگونه است؟ شاید آغازیترین سؤال دربارهی انسان به نحوهی خلقت او بازگردد و این که خالق برای انسانی که راهی طولانی در پیش دارد، چه توشهای فراهم کرد؟ خدا در کولهپشتی ما چه گذاشت؟
فطرت رمز فراگیری و جاودانگی دین است و اسلام با طرح این مسأله خود را بر انسان منطبق میکند نه انسان را بر خود. اینکتاب می تواند پلهی نخست باشد برای درک انسان شناسی اسلام.
کتاب که مجموعهی یازده سخنرانی شهید مطهری دربارهی فطرت است، پاسخدهنده به سوالاتی است دربارهی فصل انسان.




صبح بود . دیرت شده بود صبحانه نخورده از خانه زدی بیرون ایستگاه BRT شلوغ بود چشمت افتاد به ساختمان بلندی که کارگرانش داشتند کار می کردند و با چه اطمینانی آجر را تا ارتفاع مشخصی پرت میکردند و با چه ایمان دلهرهآوری استامبولی مصالح بر دوش از روی تیر آهن های لخت و بیحفاظ رد می شدند . ترسیدی از تهورشان سرت را کردی توی گوشی و لایک زدی .
به نظر آنها که این راه را رفته اند مطالعه ی کتابهای شهید مطهری شناختی محکم از دین و همچنین چارچوب مناسبی برای خردورزی در حوزهی دین را به تشنگان میدهد آثار او که عمری تشنه زیست و از آبشخور پرنور تفکر علامه طباطبایی و آیتالله خمینی روح و ریحان میگرفت مصالح مرغوبی است برای خشت به خشت چیدن عقاید و شربت مصفایی است برای زدودن شک و شبهات . اهمیت خوانش آثار او وقتی مشخص میشود که آیتالله خمینی همهی آثار او را خوب و آموزنده دانست و تاکید سیسالهی آیتآلله خامنهای بر مطالعهی آثار آن شهید حداقل این سوال را ایجاد میکند که چرا؟
ناصر ارمنی مجموعه یازده داستان کوتاه اجتماعی است. دومین کتاب امیرخانی _هرچند نه به شدت اثر قبلی_ از شعارزدگی رنج میبرد و این شعارها و جهانبینیها سوالی تلخ در ذهن ایجاد میکند که آیا نویسندهی پرطرفدار انقلابی ما درباره مرگ و معاد این تصورات را دارد؟
اولین رمان رضا امیرخانی روایت بازگشت بسیجی جوانی به نام ارمیا از جبهه به جامعه پس از پذیرش قطعنامه است. ایدهی جذابی است که از یک طرف یادآور هبوط است و از طرفی سفر من الحق الی الخلق...سفری از انقطاع به وابستگیها از کوثر به تکاثر از فطرت به نکبت...اما ارمیا با آن چهره و اسم پیامبرانهاش ما را به اشتباه می اندازد. او در این سفر به جای ایفای رسالتش و نمایش الگویی از زندگی که آنرا صحیح میداند و به آن تعلق داشته سراسر نمایش است و خودزنی . خبر نداریم او چهطور از آن خانوادهی رفاهزده متحول شده و سر از جهه در میآورد اما از سکناتش میتوان فهمید این تحول چهقدر باسمهای و دور از عقلانیت بوده. در او اقامهی هیچ معروفی را جز نماز که ابتداییترین دستور است نمی بینیم نه رابطهی خوبی با خانواده و نه نشست و برخاستی با همفکرانش نه تفکری نه مطالعهای. تنها دست گذاشته بر گوشهای از جامعه که با او همسنخ نیستند و بعد در تنهایی خود کز میکند از شهر به کوه پناه میبرد و سه هفته سلوکی را تجربه می کند که دستاورد آنرا مشاهده نمیکنیم جز اینکه بله مردم به غفلت آلودهاند و در پایان این سلوک هم با شنیدن خبر فوت امام با جمله نه امام نمیمیرد یادآور ایمان یکی از شخصیتهای پلید صدر اسلام میشود. با بازگشت و مرگش در مراسم تشییع امام ما را به سوال وا میدارد که آیا اکسیر معرفتی جبههها این بود؟