درنای دهم / خاطرات کیومرث صابری (گل آقا)
خیلی وقت است که دههی شصت تمام شده . دههی سنگرهای داخل خیابانها،دههی ضربدرهای روی شیشهها،دههی کوپن،صف،مدرسههای شلوغ،کوچههایی که هرچندهفته از آدم متراکم میشدند و تابوتی روی دوشها و "این گل پرپر از کجا آمده" و برگههای سرخ و سفیدی که سر کوچهها میزدند "و شهید قلب تاریخ است" و دههی کارمندهایی که هرروز روزنامهی "اطلاعات" را که بوی تند کاغذکاهی و سرب میداد را کنار سبزی و تخممرغ میخریدند و عصرها ستون ثابت صفحهی سه را بلند میخواندند و لبخند میزدند و راضی بودند که کسی هست که حرف دل را بزند.
خیلی وقت است که دههی هفتاد تمام شده . دههای که روی دکهها و بین روزنامهها مجلهای بود که سیاست را با لبخند و رنگ به خانهها میآورد و به میز ادارات و صندلی سلمانیها و قفسهی کتابخانهها . به مسئولین جوالدوز میزد و سیاستمداران اعتبارشان را در کاریکاتورهای رویجلد او جستجو میکردند. قهرمان این دو دهه گلآقا بود . راز گلآقا چه بود؟ گلآقا که بود؟ خودی بود؟ چرا دیگر تکرار نشد؟