درنای نوزدهم / ساداکو و هزار درنای کاغذی
ساداکو من و تو چه قدر شبیهیم .
تو در آن روز سیاه ژاپن بودی و من در این سالهای سیاه ایرانم .
تو آن روز سیاه شده بودی اسباب بازی آن پسرک .
من این سالهای سیاه اسباب بازی که ام؟ پسرکها زیاد شده اند ساداکو! زیادتر...بیپرواتر...کریهتر...
پسرکها دشمن دویدن اند . پسرکها ضد دویدناند.
معجزه در همان باور شرقی من و توست . باید پرواز کرد تا از دستشان رها شد . باید پرواز کرد . باید به پرواز در آورد . باید با هزار درنای کاغذی پرواز کرد تا نیستان ؛مقصد ما . زادگاه درناها.
ساداکو با هزار درنای کاغذی چه کارها که نمیشود کرد ...
ساداکو و هزار درنای کاغذی
الینور کوئر
ترجمه مریم پیشگاه
و تصاویرِ رونالد هیلمر
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
چاپ ششم مهرماه هزار و سیصد و شصت و هشت
پنجاه و شش صفحه

ناصر ارمنی مجموعه یازده داستان کوتاه اجتماعی است. دومین کتاب امیرخانی _هرچند نه به شدت اثر قبلی_ از شعارزدگی رنج میبرد و این شعارها و جهانبینیها سوالی تلخ در ذهن ایجاد میکند که آیا نویسندهی پرطرفدار انقلابی ما درباره مرگ و معاد این تصورات را دارد؟
اولین رمان رضا امیرخانی روایت بازگشت بسیجی جوانی به نام ارمیا از جبهه به جامعه پس از پذیرش قطعنامه است. ایدهی جذابی است که از یک طرف یادآور هبوط است و از طرفی سفر من الحق الی الخلق...سفری از انقطاع به وابستگیها از کوثر به تکاثر از فطرت به نکبت...اما ارمیا با آن چهره و اسم پیامبرانهاش ما را به اشتباه می اندازد. او در این سفر به جای ایفای رسالتش و نمایش الگویی از زندگی که آنرا صحیح میداند و به آن تعلق داشته سراسر نمایش است و خودزنی . خبر نداریم او چهطور از آن خانوادهی رفاهزده متحول شده و سر از جهه در میآورد اما از سکناتش میتوان فهمید این تحول چهقدر باسمهای و دور از عقلانیت بوده. در او اقامهی هیچ معروفی را جز نماز که ابتداییترین دستور است نمی بینیم نه رابطهی خوبی با خانواده و نه نشست و برخاستی با همفکرانش نه تفکری نه مطالعهای. تنها دست گذاشته بر گوشهای از جامعه که با او همسنخ نیستند و بعد در تنهایی خود کز میکند از شهر به کوه پناه میبرد و سه هفته سلوکی را تجربه می کند که دستاورد آنرا مشاهده نمیکنیم جز اینکه بله مردم به غفلت آلودهاند و در پایان این سلوک هم با شنیدن خبر فوت امام با جمله نه امام نمیمیرد یادآور ایمان یکی از شخصیتهای پلید صدر اسلام میشود. با بازگشت و مرگش در مراسم تشییع امام ما را به سوال وا میدارد که آیا اکسیر معرفتی جبههها این بود؟
