اسراب

۱۶ مطلب با موضوع «درناهای کاغذی :: درنای رویا» ثبت شده است

ساداکو من و تو چه قدر شبیهیم .

تو در آن روز سیاه ژاپن بودی و من در این سالهای سیاه ایرانم .

تو آن روز سیاه شده بودی اسباب بازی آن پسرک .

من این سالهای سیاه اسباب بازی که ام؟ پسرکها زیاد شده اند ساداکو! زیادتر...بی‌پرواتر...کریه‌تر...

پسرکها دشمن دویدن اند . پسرکها ضد دویدن‌اند.

معجزه در همان باور شرقی من و توست . باید پرواز کرد تا از دستشان رها شد . باید پرواز کرد . باید به پرواز در آورد . باید با هزار درنای کاغذی پرواز کرد تا نیستان ؛مقصد ما . زادگاه درناها.

ساداکو با هزار درنای کاغذی چه کارها که نمی‌شود کرد ...

ساداکو و هزار درنای کاغذی 

الینور کوئر

ترجمه مریم پیشگاه

و تصاویرِ رونالد هیلمر

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

چاپ ششم مهرماه هزار و سیصد و شصت و هشت

پنجاه و شش صفحه

  • کافه چی

از قضا پدر من معاون مدرسه‌ی ابتدایی است . یعنی حداکثر تا پنجشنبه‌‌ی این هفته . پنجشنبه بازنشسته می‌شود . پدرم اهل رمان نیست_به هیچ وجه_اما مدیر مدرسه را سالها قبل خوانده بود .سالها معلم روستاهای همدان بود . بیتوته در روستا و پیمودن راه‌های صعب روستاهای همدان را ترجیح می‌داد به مقام مدیریت دبستانی در شهر ...اما چه می‌شود کرد؟ روزگار وادارش کرد بیاید و مقام بشود در مدرسه‌ای در محله‌ای در حاشیه‌ی شهر اما باز آن‌قدر هوش و حواس داشت که دنبال مدیریت نرود حتی اگر مدیریت دنبالش آمد . شد معاونت مدرسه . به خیال آن که فوقش سر هر ساعت سوت به دست بیاید توی حیاط ... اما معاونت مدرسه پدر آدم را که در می‌آورد هیچ پسر آدم را هم ازش می‌گیرد . سر سال نشده اعصابش رفت . حوصله‌اش . خنده‌اش . صبرش ... معضلات سیصد‌تا بچه ، با پنجاه سال سن فحش ومتلک خوردن از ننه های کذا و کذا . غصه‌ی پدرانی را خوردن که وای اگر پسرها شبیه آنها بشوند و فهمیدن این‌که معلم با خمار نشئگی آب بابا را توی مخ بچه فرو می‌کند و از همه بدتر رقصیدن به ساز مسئول آموزش و پرورش ...

ناصر ارمنی مجموعه یازده داستان کوتاه اجتماعی است. دومین کتاب امیرخانی _هرچند نه به شدت اثر قبلی_ از شعارزدگی رنج می‌برد و این شعارها و جهانبینی‌ها سوالی تلخ در ذهن ایجاد می‌کند که آیا نویسنده‌ی پرطرفدار انقلابی ما درباره مرگ و معاد این تصورات را دارد؟ داستان خیابان

ناصر ارمنی نسبت به ارمیا فرم بهتری دارد به خصوص زبان داستان‌ها پیشرفت قابل ملاحظه‌ای به حساب می آید.حدسم این است که این داستان‌های کوتاه بازمانده‌های پژوهش نویسنده باشد برای رمان من‌او . ایده‌هایی که نویسنده به آن دست یافته و در رمان نگنجیده.
از بین داستان‌ها انگشتر و سال‌نو را پسندیدم.

ناصر ارمنی

رضا امیرخانی

انتشارات نیستان

چاپ دوم سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار

صد و هفتاد و نه صفحه

  • کافه چی

اولین رمان رضا امیرخانی روایت بازگشت بسیجی جوانی به نام ارمیا از جبهه به جامعه پس از پذیرش قطعنامه است. ایده‌ی جذابی است که از یک طرف یادآور هبوط است و از طرفی سفر من الحق الی الخلق...سفری از انقطاع به وابستگی‌ها از کوثر به تکاثر از فطرت به نکبت...اما ارمیا با آن چهره و اسم پیامبرانه‌اش ما را به اشتباه می اندازد. او در این سفر به جای ایفای رسالتش و نمایش الگویی از زندگی که آن‌را صحیح می‌داند و به آن تعلق داشته سراسر نمایش است و خودزنی . خبر نداریم او چه‌طور از آن خانواده‌ی رفاه‌زده متحول شده و سر از جهه در می‌آورد اما از سکناتش می‌توان فهمید این تحول چه‌قدر باسمه‌ای و دور از عقلانیت بوده. در او اقامه‌ی هیچ معروفی را جز نماز که ابتدایی‌ترین دستور است نمی بینیم نه رابطه‌ی خوبی با خانواده و نه نشست و برخاستی با همفکرانش نه تفکری نه مطالعه‌ای. تنها دست گذاشته بر گوشه‌ای از جامعه که با او هم‌سنخ نیستند و بعد در تنهایی خود کز می‌کند از شهر به کوه پناه می‌برد و سه هفته سلوکی را تجربه می کند که دستاورد آن‌را مشاهده نمی‌کنیم جز این‌که بله مردم به غفلت آلوده‌اند و در پایان این سلوک هم با شنیدن خبر فوت امام با جمله نه امام نمی‌میرد یادآور ایمان یکی از شخصیت‌های پلید صدر اسلام می‌شود. با بازگشت و مرگش در مراسم تشییع امام ما را به سوال وا می‌دارد که آیا اکسیر معرفتی جبهه‌ها این بود‌؟

هکلبری فین

  در جستجوی آزادی 

بس که تمدن بشری را نکبت گرفته . جایی که رابطه ی پدر و پسری شده رابطه ی هک و باباش . جایی که میس واتسون که اهل خدا و پیغمبر است برای ۸۰۰ دلار می خواهد برده اش جیم را از زن و بچه اش جدا کند و به ناکجا   بفرستد . برای هک فین که از آن اول هم ،از همان جایی که تام سایر توصیفش را برایمان کرد ، نماد آزادی از قید هر تعلقی بود  چاره ای جز فرار باقی نمی ماند . هک برای آزادی از این همه نفاق و جیم برای آزادی از بردگی سوار بر کلک به دل رودخانه می زنند . در جستجوی ایالت های آزاد...

  کتاب تو را با خود می برد مثل جریان رود میسی سیپی . تو هم با هک و جیم همسفر می شوی شاید برای آزادی از واقعیت . مقصد هر سه نفرمان آزادی است . بی که بدانیم کجا می رویم اما حداقل می دانیم هر نقطه ای از خراب شده ای که به آن تعلق داشتیم بهتر است .

  گهگاه با هک و جیم کلک را گوشه ای مخفی می کنی . پیاده می شوی و تمدن را سرک می کشی اما وقتی پرچم ریا و تعصب و قساوت روی همه جا کوبیده شده کلک را ترجیح می دهی و بر خواهی گشت .جاهای دیگر شلوغ و تنگ و ترش است . کلک نه . کلک دلواز و راحت و آرام آسوده است . تو این دنیا هیچ جا بهتر از کلک نیست.

  

تام سایر در جستجوی کودکیِ از دست رفته

 تابستان ده سالگی . تابستان نوزده سالگی . تابستان بیست سالگی. شاید لذت بخش ترین تجربه ی این سه تابستان وارد شدن به دنیای تام سایر باشد .
 دوست دارم رمان ها را در شرایطی بخوانم که بتوانم حداقل از نظر زمانی یا مکانی با شخصیت هایش اشتراک داشته باشم . به همین خاطر بود که برای خواندن خداحافظ گاری کوپر چند ماه صبر کردم تا زمستان بشود تا موقع خواندنش برف را از نزدیک حس کنم . یا مثلا بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی را با وجود این که چهار سال از زمان خریدش می گذرد هنوز نخوانده ام. گذاشتمش کنار برای یک سفر دو سه روزه ی اردی بهشتی به شمال ؛ وقتی بخوانمش که بوی بهار نارنج پیچیده باشد . نمی دانم شاید این هم نوعی دیوانگی است از سنخ همان کمال گرایی ها...
 اما تابستان امسال و پارسال ...