درنای سی و یکم / قاف
فکرش را بکن ...این همه آدم...این همه مخلوق...فقط داستان های آدم های شهرک اکباتان یا آتی ساز را بخواهی در نظر بگیری سرسام می گیری. آدمهااند و داستانهایشان که در زمانها و جغرافیاها می آیند بعضی محو می شوند بعضی جاودان و بعضی خود را به حافظه ها و کتابهای تاریخ تحمیل می کنند. شاید قیامت اختتامیهی یک جشنوارهی داستان باشد. جشنوارهای که از همان اولی که فراخوانش را زدند روی دیوار عرش رتبهی نخستش مشخص بود و همه انتظار میکشیدند تا فقط نوبتش برسد. تا آقای دانای کل سرودش را آغاز کند و هر کس بهانهای میجست تا حتی شده در گوشهای از داستان او _در میزانسن او_ حداقل رد شده باشد. رقابت شاید برای تقدیریها معنا داشته باشد اما رتبههای بعدیِ او میرفتند تا نوید آمدنش را بدهند و پشت تریبون سخن کوتاه میکردند تا نوبت او برسد نوبت محمد...