درنای سی و یکم / قاف
فکرش را بکن ...این همه آدم...این همه مخلوق...فقط داستان های آدم های شهرک اکباتان یا آتی ساز را بخواهی در نظر بگیری سرسام می گیری. آدمهااند و داستانهایشان که در زمانها و جغرافیاها می آیند بعضی محو می شوند بعضی جاودان و بعضی خود را به حافظه ها و کتابهای تاریخ تحمیل می کنند. شاید قیامت اختتامیهی یک جشنوارهی داستان باشد. جشنوارهای که از همان اولی که فراخوانش را زدند روی دیوار عرش رتبهی نخستش مشخص بود و همه انتظار میکشیدند تا فقط نوبتش برسد. تا آقای دانای کل سرودش را آغاز کند و هر کس بهانهای میجست تا حتی شده در گوشهای از داستان او _در میزانسن او_ حداقل رد شده باشد. رقابت شاید برای تقدیریها معنا داشته باشد اما رتبههای بعدیِ او میرفتند تا نوید آمدنش را بدهند و پشت تریبون سخن کوتاه میکردند تا نوبت او برسد نوبت محمد...
شما را نمیدانم...اما در میان اینهمه روایت و داستان قلهای مانند عاشورا ندیدهام. حماسهای که در یک سوی آن تموج زیبایی و مستانگی و روشنایی است و در سوی دیگر رکود ظلمت و لئامت است و این دو سوی را خظ آبی عشق جدا میسازد. صحبت از این بزرگترین منظومهی عاشقانه و اوج و عصارهی هستی چه زبانی میطلبد؟....این حماسهی جاوید با همهی شاعرانگی سراسر عقلانیت است و به تصریح قهرمانش برای ما در آن اسوهای است...نعمتالله صالحی نجفآبادی به سراغ وجه منطقی این حماسه رفته و با زحمتی طاقتفرسا و بیانی مستدل کوشیده غبار تحریف هدف قیام را زدوده و با شیوهای علمی گزارههای قابل پیروی عاشورا را استخراج کند. کتاب ازین نظر کتابی شاخص و ماندگار است.