درنای بیست و سوم / سفر به قبله
_زن! یک میلیون حاجی آنجاست. از کجا میدانی بابات یکی از آن هفتادنفره؟
مادرم ولی نمیتوانست دلش را قرص کند. گریه میکرد. نصف شب رفتیم خانهی خالهام. خاله هم داشت گریه میکرد و علیآقا میخواست به همه دلگرمی بدهد. باباضرابی زنگ زد گفت سالمیم...
باباضرابی و مامان بیتا برگشتند. توی فرودگاه بابا قلمدوشم گرفته بود تا بین جمعیت ببینمشان. تا چشم مامان بیتا بهم افتاد با خنده گفت: برایت آدم آهنی خریدما...آدمآهنی چیز خوبی بود اما من دلم از آن دوربینهای قرمز میخواست که چشم بر چشمیش میگذاشتم و شستیش را فشار میدادم و برایم عکسهای مکه را نشان میداد. از همانها که خالهکوچیکه داشت. همانها که اولین عکسش عکس فرودگاه مکه بود...
بابا این سقاخونه هه اسمش چیه که آدما دورشاند؟
_اونجا جای پای حضرت ابراهیمه...همون که از تو آتیش سالم برگشت...
باباضرابی برای فامیلها از مکه میگفت ولی من چیزی حالیم نمیشد. وقتهایی که خاله کوچیکه دوربینش را به من میداد. انگار توی خودِخود مکه بودم. چه قدر داستان میساختم فاصلهی اسلایدها را . فاصلهی فرودگاه را تا مقام ابراهیم...
این سالها آوردن اسم مکه دیگر با شیرینی آن دورهمی یکماههی خانهی باباضرابی همراه نیست. این سالها حتی نمیتوانم از ته دل بگویم اللهم ارزقنا حج بیتک...این روزها که بازار ابوسفیان از همهی روزها گرمتر است آوردن اسم کعبه هم با بغض همراه است اما نه از آن بغضهای خوش اسم مشهد...بغضی تلخ به تلخی تمام تازیانههای خورده شده در این سرزمین. سرزمینی که او در آن ساکن بود.
این کتاب برای من حکم همان اسلایدنمای خالهکوچیکه را داشت. آقای بهبودی گزارشهایی عکسگونه برایمان نوشته. گزارشهایی که هوشمندانه درجهی احساساتش را کم کرده و با توصیف حال و هوای حج سال هزار و سیصد و هفتاد ابراز احساسات را به خود مخاطب واگذار کرده.
این جا مدینه است. مأمن پیامبر، شهر انصار، فرودگاه مهاجرین، مرکز حکومت حضرت رسول، اینجا مدینه است، با مسجد قبا، کوه احد، خندق. اینجا مدینه است، با زخمی بزرگ و غربتی بزرگتر، بقیع. اینجا مدینه است با خبری ناپیدا و کعبهای گمشده. اینجا مدینه است، نمایشگاه تاریخ و موزهای مقدس...
اینجا مدینه بود...اما اکنون شهری است پوشیده از تشتک پپسی و قوطیهای خالی میراندا. شهر تویوتا و کادیلاک، شهر باتومهای سیاه، شهر تظاهر و شهر معماران خرابکار. وقتی در شهر بگردی قلمت اینگونه میچرخد،شاید. من امروز در شهر چرخیدم.
سفر به قبله
هدایت الله بهبودی
انتشارات سوره مهر
چاپ چهارم - سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت
شصت و یک صفحه
خدا قوت
هدایت الله بهبودی از نیکان هست. معرفی شما هم خیلی خوب بود و متناسب. آره من هم اون دوربین های قرمز یادم هست....
ان شاالله که هر چه سریع تر هم کعبه و هم قدس از دست جانیان و دشمنان انسان خارج شود و به دست مسلمانان بیفتد و مأمنی باشد برای ایشان