درنای بیست و نهم / سِفر عشق
اربعین کربلا رفته باشی. صبحها اگر مهربانی و ارادت را با حلیب داغ و شای العراقی به سراسر رگهایت پمپاژ کرده باشی. در سردی سحر و بینالطلوعین نشاط را دور گردن پیچیده باشی و در آن تنگی غروب ها زانوان فرسوده را به کنار جاده کشان کشان کشیده باشی. شب با کاپشن و دو پتو کنار جاده خوابیدن و چشم به آسمان صحرا دوختن و با لالایی کرت کرت قدمهای زائران بر جاده خوابیدن و صبح با نغمه هلا بیکم هلا بیکم و "لبیک یا حسین" برخاستن و دل به آن بیداری شیرینتر از رویا زدن ...بین آن همه جمعیت پیدا کردن دوست دبیرستانت هنگام اذان و تکرار شوخی ها و همنشینیهای شبانه ...دیدن آن جمعیت که با کفش هایی با مارک کشورهای گوناگون به سیاهی جاده رنگ خوشبختی می زنند و غصه خوردن برای دل موکب ها که چگونه روزهای بیزائر و بی چراغ و بی آتش و بیقیمه را شبهای بعد تاب خواهند آورد ...گم شدن در دل مسیر و پیدا شدن در صف فلافل ...بچهها...سبد...پیرمردها...دختربچهها...پرچم ها...نوحهها...شمایلها...همهی اینها و آن خبرهایی که در کربلا و نجف در جریان است کافی است...کافی است تا انبار دلت با جرقهای منفجر شود...حتی اگر آن جرقه کتاب سِفرِ عشق باشد...