درنای هجدهم / مدیر مدرسه
از قضا پدر من معاون مدرسهی ابتدایی است . یعنی حداکثر تا پنجشنبهی این هفته . پنجشنبه بازنشسته میشود . پدرم اهل رمان نیست_به هیچ وجه_اما مدیر مدرسه را سالها قبل خوانده بود .سالها معلم روستاهای همدان بود . بیتوته در روستا و پیمودن راههای صعب روستاهای همدان را ترجیح میداد به مقام مدیریت دبستانی در شهر ...اما چه میشود کرد؟ روزگار وادارش کرد بیاید و مقام بشود در مدرسهای در محلهای در حاشیهی شهر اما باز آنقدر هوش و حواس داشت که دنبال مدیریت نرود حتی اگر مدیریت دنبالش آمد . شد معاونت مدرسه . به خیال آن که فوقش سر هر ساعت سوت به دست بیاید توی حیاط ... اما معاونت مدرسه پدر آدم را که در میآورد هیچ پسر آدم را هم ازش میگیرد . سر سال نشده اعصابش رفت . حوصلهاش . خندهاش . صبرش ... معضلات سیصدتا بچه ، با پنجاه سال سن فحش ومتلک خوردن از ننه های کذا و کذا . غصهی پدرانی را خوردن که وای اگر پسرها شبیه آنها بشوند و فهمیدن اینکه معلم با خمار نشئگی آب بابا را توی مخ بچه فرو میکند و از همه بدتر رقصیدن به ساز مسئول آموزش و پرورش ...