اسراب

۱۸ مطلب با موضوع «درناهای کاغذی :: درنای زندگی» ثبت شده است

گل آقاخیلی وقت است که دهه‌ی شصت تمام شده . دهه‌‌ی سنگر‌های داخل خیابان‌ها‌،‌دهه‌ی ضربدرهای روی شیشه‌ها‌،‌‌دهه‌ی کوپن‌،‌صف‌،مدرسه‌های شلوغ‌،کوچه‌هایی که هر‌چند‌هفته از آدم متراکم می‌شدند و تابوتی روی دوش‌ها و "این گل پرپر از کجا آمده" و برگه‌های سرخ و سفیدی که سر کوچه‌ها می‌زدند "‌و شهید قلب تاریخ است‌" و دهه‌ی کارمندهایی که هر‌روز روزنامه‌‌ی "اطلاعات" را که بوی تند کاغذ‌کاهی و سرب می‌داد را کنار سبزی و تخم‌مرغ می‌خریدند و عصرها ستون ثابت صفحه‌ی سه را بلند می‌خواندند و لبخند می‌زدند و راضی بودند که کسی هست که حرف دل را بزند.

خیلی وقت است که دهه‌ی هفتاد تمام شده . دهه‌ای که روی دکه‌ها و بین روزنامه‌ها مجله‌ای بود که سیاست را با لبخند و رنگ به خانه‌ها می‌آورد و به میز ادارات و صندلی سلمانی‌ها و قفسه‌ی کتابخانه‌ها . به مسئولین جوالدوز می‌زد و سیاستمداران اعتبارشان را در کاریکاتورهای روی‌جلد او جستجو می‌کردند. قهرمان این دو دهه گل‌آقا بود . راز گل‌آقا چه بود؟ گل‌آقا که بود؟ خودی بود؟ چرا دیگر تکرار نشد؟

درنای نهم / ق

قدفتر خاطرات طراوت... 

قیصر برای خیلی ها تنها یک شاعر نیست. به قول سید حسن "مهربانی مجروح" است . به قول بیابانکی "تلفیق آب و آینه و خنجر" است و به قول خودش " درد " است. قیصر برای من یعنی تجسم واژه لطافت . لطافت " بوی باران " ، لطافت " آفتاب مهربانی " ، لطافت " نیلوفرانه ".

قیصر برای من سالکی است که در پله پله ی سلوکش ، در صحرا صحرا دویدن هایش "لطافت" را از قلب به زبانش جاری کند. این پله های سلوک هر کجا باشند پاسخ او همان است. چه پله های سنگی و قدیمی دانشگاه تهران باشند چه سر سفره ی عقدش چه پشت میزی که او ساقی و سردبیر سروش نوجوان بود و چه روی تخت دیالیزی که قیصرمان را با آن گیسوان سربی شبیه حضرت ایوب کرده بود. صحبت با این کتاب را غنیمت شمرید . هر یادگاری که از همزاد عاشقان جهان رسیده باشد مغتنم است .

ق 

گمانه هایی درباره قیصر امین پور

سجاد خسروانی

خیزش نو

چاپ اول هزار و سیصد و نود و سه

صد و هفده صفحه

  • کافه چی

سالهای رنجچگالی زندگی 

صدر.... یاد چه باید بیفتم؟ آن پل بزرگ ؟ یا آن تحلیلگر فوتبال ؟ یا آن روحانی مصلح خوش سیما که آرزو داشتیم با رفتن قذافی پیدایش شود؟ با خواندن این کتاب با صدر دیگری آشنا می شوید صدری که عظیم تر از اولیست و اعجاب انگیزتر از دومی و زندگیش حسرتبار تر ازسومی...

دریغ... واژه ای است که هنگام خواندن این کتاب زیاد استفاده اش می کنید. بعضی وقتها بی اختیار...
زمین چه قدر باید منتظر تولد آدمی مثل او باشد؟ چه قدر باید از دور خالی های ما کم مایگان و میان مایگان حرص خورده باشد و بعد درست وقتی کسی پیدا شود که با نبوغش بخواهد همان زمین را جایی بهتر کند برای زندگی همان میان مایگان و کم مایگان بیایند و گلویش را بفشارند.

صدر عجیب بود. بزرگ بود. بزرگیش عجیب بود. آدمی که گاه بیست ساعت در روز مطالعه کند عجیب نیست؟ فکری ورزیده داشت. به تنهایی داشت بار تمدنی را به دوش می کشید . نوآور بود . تحول را از جایی شروع کرده بود که کسی جرأت تغییر آن را هم نداشت ؛ حوزه.
دنبال هرس ساقه ها نبود دنبال مسیر دادن به ریشه ها بود . در خاکی نفس کشید که صدای هر تنفسی گوش حاکمش را آزار می داد. می دانست که عزت لگدمال شده را فقط باید با خون جلا داد . بی پروا شد و شد پروانه کسی که دستانش باغ عقیم همسایه را جوانه آورده بود . در خمینی ذوب شد...


محمد

آخرین فرستاده ؛ چند تصویر تار و نا پیوسته  

زندگی آخرین فرستاده را باید میلی متری خواند. او که بهانه هستی است. او که آمده تا پدری کند . او که آمده تا با او سفر کنیم . او که نهال عزیزی را که ۱۲۴۰۰۰ نفر از آن مراقبت کرده اند و دست به دست به یکدیگر سپرده اند را از گلدان در می آورد و می کارد...ای کاش می شد که از او خواند... فقط از او...اما نوشتن از او حکایتی دگر است...کتاب آقای محلاتی دو حسن دارد ؛ سعی ایشان در از قلم نینداختن حوادث , دیگری نثر روان کتاب ، همین. کتاب چهل سال پیش نگاشته شده و برای مخاطبین امروزی کارایی چندانی ندارد .شیوه نگارش کتاب بسیار عوامانه است چنانچه در پایان کتاب خبری از منابع نیست و به جز معدودی موارد منبع حوادث ذکر نگردیده. شخصیت پردازی مناسبی هم از شخص پیامبر صورت نگرفته. عجیب است با این که خداوند او را با خلق عظیمش ستوده نویسنده در بیان این عظمت بسیار کوتاه آمده . کتاب به ذکر جزییات رفتاری سید نپرداخته بیشتر سعی نویسنده بر بیان حوادث بوده و نه بیان حالات و حیات سید در بستر این حوادث. ازین رو بین مخاطب و پیامبر این کتاب عاطفه ای شکل نمی گیرد .

کتاب بیشتر اطلاعات می دهد تا عمق و درک . با مشتی اطلاعات کی می توان به عالم او وارد شد؟

شاید بزرگترین اشتباه نویسنده کنار گذاشتن سیره عرفانی آن حضرت و پرداختن به تاریخ صرف است. انسان دنیای مدرن سخت نیازمند پیغمبری قابل لمس است.

با این همه کتاب برای افرادی مانند من که اطلاعات کمی از تاریخ اسلام دارند در ارائه کلیات موفق است و برای پله نخست می تواند گزینه مناسبی باشد.

زندگانی حضرت محمد

سید هاشم رسولی محلانی

دفتر نشر فرهنگ اسلامی

چاپ بیست و دوم سال هزار و سیصد و هشتاد وشش

ششصد و شصت و هفت صفحه

  • کافه چی

سایهوَظِلٍّ مَمْدُودٍ 

وقتی محبتی در دل آدم ریشه دواند دوام آن با دست نیافتنی بودن محبوب است.انگار که باید از یک حدی نزدیکتر نشد تا آن شکوه همیشگی بماند. انسان هایی هستند که از دور با عظمت به نظر می رسند اما وقتی به آن ها نزدیک می شوی وقتی لمسشان می کنی حس می کنی انگار به دکور یک تئاتر تاریخی دست کشیده ای به یک عظمت عاریتی...

سایه تا قبل از مطالعه ی این کتاب  برایم تداعی کننده یک شکوه فراموش شده بود. بخش عمده ی عظمت او در نگاه من به خاطر سکوت او بود این که سایه با کسی مصاحبه نمی کند...
اول از دیدن کتاب یکه خوردم...روی جلد عکس سایه بود و آن جهره پر شکوه که با سیگاری بر لب شکوهش افزون شده بود اما اگر این خود اوست این دو جلد ۱۵۰۰ صفحه ای چه می گوید...

کتاب مجموعه گپ و گفت هایی در بازه زمانی پنج ساله است که میلاد عظیمی از دوستان سایه گرد آورده . آقای عظیمی سی وچند ساله از استادان ادبیات دانشگاه تهران است. شاگرد دکتر شفیعی کدکنی است و از طریق ایشان به خلوت سایه راه پیدا کرده.

هفت روایت خصوصی

و جاءَ مِن اَقصَی المَدینة ِ رَجُل ٌ یَسعی ...
توی دوره ما ، عصر مردم بدن رد پا ، عصر جدول های حل شده عصر جمعه و اضطراب ظرفهای شسته نشده خدا گاهی علاقه اش می کشد کسی مثل آقا موسی را خلق کند . کسی که دوست دارد دنیا را آن جور که باید بسازد . کسی که سر تا پا توجه است . دغدغه است . درد است . دوندگی است . کسی که پژواک حضورش تا سالها می ماند . آدمی که در بودنش تأکید دارد . حالا فرض کن همچین آدمی یکباره پنهان شود . آب شود . مگر می شود ؟ معلوم است که در زندگی آدمهایی که در دامنه ی حضور او هستند حفره می اندازد . عجیب است که نبود یک نفر سرعت تاریخ را کم کند و رفتن آقا موسی حفره انداخت در تاریخ در لبنان در سیاست در حوزه در انقلاب ایران ...در شیعه . اما این کتاب روایت این حفره ها نیست روایت حفره هایی است که رفتن امام در زندگی کسانی انداخت که باید بیشتر از بقیه او را دیده باشند کسانی که راه به خلوت او داشته اند بالیدنش را دیده اند...شام خوردنش را ...فوتبال دیدنش را ...

آتش پر دود 

حیفم آمد از ابوالمشاغل ننویسم . ابوالمشاغل را همان موقع بعد از ابن مشغله خواندم . اما پس از یک سال نوشتن ازآن برایم سخت بود . تصاویری که از آن در ذهنم ته نشین شده بود تار بود و محو... این شد که دوباره از قفسه بیرونش کشیدم و شروع کردم به خواندن...

ابوالمشاغل هم همان امتداد قصه "سنگ و سر" و "مور و تیمور" است. با این تفاوت که مور این بار دانه ی بزرگتری با خود دارد. این بار بی صدا دانه اش را بالا نمی برد ؛ در هر افتادن کمرش خمتر می شود و با خود مویه می کند و دانه یا دانه های دیگری را بر می دارد با نیت رساندنشان اما اگر ...

آرزو ها سربازان سپاه زندگی ما هستند . ما برای رسیدن به پیروزی فوج فوج از خوبترین و محبوبترین سربازانمان را در تمامی جبهه از دست می دهیم . دلاوران را ...مؤمنان را... پاکبازان را و شاید آن ها را که اگر می ماندندند می توانستند جهان را عوض کنند...

ابن مشغلهشیره ی لحظات 

بسیار سعی کردهام  و بسی کوشیده ام تا شیره ی هر لحظه را مکیده ، آن را به زمان فنا شده بسپارم ...

سال ۹۱ بود و اولین سال ورودم به دانشگاه . ۱۹ سالگی . سالی که مشت "من که ام ؟"ها یقه ام را گرفت و دیگر ول نکرد. نمی دانم چه شد که این کتاب را برداشتم شاید انتظار داشتم که بفهماندم کجا هستم ! دریغا که تو او را به کاغذ جویی کِی یابی ؟

ابن مشغله تکرار همان حکایت مور و تیمور است . بازآفرینی زنده ای از قصه آن پادشاه شکست خورده که با دیدن جان کندن موری برای به مقصد رساندن دانه امید گرفت. اما این بار حکایت پادشاه نیست قصه از زبان موریست که برای تا صد شمردن  جان می کند. هدفش شمردن تا صد است اما نه با هر کسی... بل با کسانی که مانند خودش صدایی رسا و بی خش داشته باشند. و نشان می دهد که اگر زمانه یاری اش نکرد یا بد صدایان گلویش را فشردند ۵ بار تا ۲۰ بشمارد و اگر یارای آن هم نبود ۱۰۰ بار یک را فریاد بزند و اگر آن هم نشد "یک" را خودش بگوید و دنبال ۹۹ نفر بگردد تا همه با با هم "یک" را فریاد بزنند  شرط اصلی و ثابت ما فقط این باید باشد که به هیچ دلیلی چشم از صد نپوشیم و کوتاه نیاییم . صد سلاح ماست برای خوب و خوبتر زندگی کردن ...چرا صد ؟ چون صد عامل یا انگیزه یی است که می تواند تکان بدهد ، تغییر ایجاد کند و در جهت مطلوب به حرکت در آورد.