اسراب

سلام

من کافه چی این جام . نمی دونم شاید رنگ و اسم و آدرس کافه ی ما یه جوریت بکنه ... آخه صحرا ، تشنه ... می دونم حق داری کافه باید آرامش بده گرم باشه اما نه همیشه... نه این قدر... تو روزای داغ که میخوای تنها باشی یه نوشیدنی بذاره جلوت و یه چند دقیقه ای ببردت توی دشت سفید سفید ... اما کار ما برعکسه یه معجونی بهت میدیم که اولا تا حد امکان  خوش طعم باشه _ طبعا بعضی وقتا تلخی هم خوش طعمه_  ثانیا تشنه ترت بکنه و اون وقت بدرقه ات کنه و بعد منتظرت باشه تا دوباره اون زنگ کاروانو _که قبلا گردن یه شتر بود تو فهرج یزد و الان  زدمش بالای در کافه _ به صدا در بیاری

من کافه چیٍ این جا متاسفانه یا خوشبختانه یه کم با بقیه کافه چیا فرق دارم . نمیخوام بذارم اینجا بشه غار تنهاییت تا اومدی این جا اول میای پیش خودم یه کم برات درد دل می کنم بعدش یه کم فکر کن راجع به حرفام بعدش اگه خواستی تو هم چیزی بگو. یعنی واقعا دوست دارم بگی اما اگه نخواستی عیب نداره  ...

امروز 3 دی 92 . روز افتتاح کافه است . شاید یه روزی بکنیمش روز جهانی کافه ( اگه خواستی از سال بعد همین روز برام کتاب بیار من عاشق ادبیات و فلسفه ام اینم راهنمایی)این کافه رو اول برای خودم زدم _ناراحت نشو خواهشا _می دونی یه چیزای هست که باید بهت بگم راستش من کافه نزدم که یه قهوه بیارم خدمتت و تو شعرای رسول یونان و فروغ رو بخونی و توی افکارت پرواز کنی ...  نه این که بد باشه این چیزا نه خودم پایه ی این حرفام  اما به وقتش ...من این روزا تشنه ام میخوام این تشنگی رو هم حفظ کنم تازه شاید بیشترش هم بکنم .بذار یه شعار هم بدم : تشنگی...بی خیال... دوست دارم این جا تو هم بیای و از تشنگیات بگی .

یا علی مدد

کافه چی