اسراب

اربعین کربلا رفته باشی. صبح‌ها اگر مهربانی و ارادت را با حلیب داغ و شای العراقی به سراسر رگ‌هایت پمپاژ کرده باشی. در سردی سحر و بین‌الطلوعین نشاط را دور گردن پیچیده باشی و در آن تنگی غروب ها زانوان فرسوده را به کنار جاده کشان کشان کشیده باشی. شب با کاپشن و دو پتو کنار جاده خوابیدن و چشم به آسمان صحرا دوختن و با لالایی کرت کرت قدم‌های زائران بر جاده خوابیدن و صبح با نغمه هلا بیکم هلا بیکم  و "لبیک یا حسین" برخاستن و دل به آن بیداری شیرین‌تر از رویا زدن ...بین آن همه جمعیت پیدا کردن دوست دبیرستانت هنگام اذان و تکرار شوخی ها و هم‌نشینی‌های شبانه ...دیدن آن جمعیت که با کفش هایی با مارک کشورهای گوناگون به سیاهی جاده رنگ خوشبختی می زنند و غصه خوردن برای دل موکب ها که چگونه روزهای بی‌زائر و بی چراغ و بی آتش و بی‌قیمه را شب‌های بعد­­ تاب خواهند آورد ...گم شدن در دل مسیر و پیدا شدن در صف فلافل ...بچه‌ها...سبد...پیرمردها...دختربچه‌ها...پرچم ها...نوحه‌ها...شمایل‌ها...همه‌ی این‌ها و آن خبرهایی که در کربلا و نجف در جریان است کافی است...کافی است تا انبار دلت با جرقه‌ای منفجر شود...حتی اگر آن جرقه کتاب سِفرِ عشق باشد...

سِفر عشق...روایت رضا احسانی است از سفر اربعین...روایتی که خواسته در بعد مکان و معنا باشد روایتی که برای ما روایت نمی‌کند...کجکاوانه نیست...بیشتر خواسته حکیمانه باشد...روایتی است به معنای دقیق سانتی مانتال و بی هیچ گونه مخاطب شناسی. کاش نویسنده بیشتر برای ما از آن‌چه دیده بود می‌گفت و نه از حالات غلیظ درونی خود که همه با این حالات و تجربه‌ها در ثانیه‌های زیارت آشنایی دارند. کاش بیش از آن‌که به قلم‌فرسایی‌های شاعرانه همت کرده‌بود بر دیدن و عمیق‌تر دیدن و کشف گوشه‌های عجیب این پدیده همت می‌کرد تا عده‌ی بیشتری خاصه آنان که اسم اربعین به گوششان نخورده با این اثر همدل می‌شدند...کاش...

با این وجود مگر می‌شود نامی از او برده شود و ما که از آغاز شنیدن نام او را گوش ایستاده‌ایم دنبال صدا نگردیم...در مجموع خواندن کتاب برای هل دادن ذهن مخاطب کربلا رفته و جولان او کافی است. بخوانید و خودتان روایت خود را بسازید!

سِفرِ عشق
روایتی از یک سفر آفاقی، انفسی و دانشجویی به کربلا 

رضا احسانی
انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق
چاپ اول_بهار هزار و سی‌صد و نود و چهار
دویست و پنجاه و شش صفحه

نظرات (۵)

  • أَنَا یَمَانِیٌّ
  • همیشه خوب معرفی کردی این بار هم به همان منوال بل بهتر و موشکافانه تر
    اما اربعین؛خواستم بروم تا دیدن هایم را بنویسم!مثلا اسمش را بگذارم" بی باران،سیل..."
    لکن قسمتم نشد و تنها به چند قطره اشک مدام و گرم با حرارت و مرارتی سوزنده بسنده کردم و ساختم!
    اربعین را نمی شود خواند یا نوشت!حتی دیدن هم کاری از پیش نمی برد،باید درک کرد و در جاری رودهای آن به دریا متصل شد!

    پاسخ:
    آفرین...کربلا در غزل نمی گنجد...وقتی در غزل نمی گنجد در سفرنامه بگنجد؟
    ولی خب به قدر تشنگی باید چشید
  • محمد حسین مرادی
  • حلیب داغ و سرمای صبح ترکیب حسرت انگیزیه. خدا قسمت ما هم بکنه
    سلام. زیارت قبول

    ممنون از معرفی
    پاسخ:
    سلام
    مرسی
    سلام سیدجان
    تو بنویس
    خیلی خوب بود این سطر ها:
    شب با کاپشن و دو پتو کنار جاده خوابیدن و چشم به آسمان صحرا دوختن و با لالایی کرت کرت قدم‌های زائران بر جاده خوابیدن و صبح با نغمه هلا بیکم هلا بیکم  و "لبیک یا حسین" برخاستن و دل به آن بیداری شیرین‌تر از رویا زدن ...بین آن همه جمعیت پیدا کردن دوست دبیرستانت هنگام اذان و ....

    بنویس حتما سفرنامه ت رو بنویس
    پاسخ:
    نمی خوام ازم حدیث نفسی بمونه
    فه دای تو!
  • نگارنده سِفر عشق
  • سلام و عرض احترام


    از اینکه وقت صرف کردید و «سِفر عشق» رو هم در عداد خواندنی های هفتگی تان قرار دادید بسیار ممنون و سپاسگزارم.

    و خیلی بیشتر از اینکه انتقادات خود نسبت به آن را طرح فرمودید.

    شاید بخشی از قضیه ناشی از این باشه که اون خطوط قرار نبود تا لحظه های آخر تن به نشر و انتشار بدن و پس از سفر در این خیال بودم که این دلنوشته های پریشان که همه حکایت شوریدگی و حیرت زدگی است، همان بهتر که شخصی بمونه.

    لیک اصرار برخی دوستان و ترغیب شان مجابم کرد. با خودم گفتم مگر نه اینکه هرچیزی به این شجره طوبی وصل بشه، عروج می گیره و کاستی و نقصش پوشانده میشه؟ مگر نه اینکه خودمون رو با این همه روسیاهی به مجالس و محافل و مزارهاشون می پذیرن؟ شاید این خطوط هم در حکم ران ملخی بشه به پیشگاه سلیمانی شان.

    غرض اینکه:

     شعرم (سفرنامه م) اگه سست و شکسته بسته است/ سرزنشم نکن، دلم شکسته است

    آدم دلشکسته بش حرج نیست/ شعر شکسته بسته بهش حرج نیست


    الان که می نگرم می بینم حکایت نفسانیت، حتی اگر نفس لوامه و مشتاقه هم باشه، ملالت آوره.

    سیر انفسش پررنگ تر شد از سیر آفاق. حق با شماست.

    سفرنامه، حکایت آفاقه نه روایت نفس و نفسانیت.

    در هر حال ارادت مندیم و دستبوس غلامان ارباب، از جمله شما.

    عزت زیاد

    پاسخ:
    سلام بر دوست عزیز آقای احسانی
    من از شما ممنونم که به کافه صحرا اومدین ....
    نمی دانم که این حرف شما چه قدر درست است که سفرنامه سیر آفاق است...اولش که روی جلد کتابتان دیدم نوشتید سفرنامه آفاقی انفسی خوشحال شدم که کسی پیدا شد بالاخره یک ذره از دیدن در و دیوارها فاصله گرفته...اما با خواند کتاب فهمیدم که نوشتن سیر در انفس چه قدر ظرافت می طلبد و بی خود نیست که سفرنامه نویسان پیشین با زیرکی از کنارش گذشته اند شاید چون می دانسته اند که این کاره نیستند!
    اما سفرنامه خسی در میقات به نظرم استثناست جلال با تغییراتی تدریجی که در تصیف آفاق می دهد و تغیررتوجهات خویش در طول کتاب در انتها به همه می فهماند که جلال دیگری است نسبت به اول کتاب...یعنی سیر انفسی مویرگی و غیر مستقیم....
    منتظر کتاب های بعدیتان هستم قلمتان پربرکت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی