اسراب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قاف» ثبت شده است

فکرش را بکن ...این همه آدم...این همه مخلوق...فقط داستان های آدم های شهرک اکباتان یا آتی ساز را بخواهی در نظر بگیری سرسام می گیری. آدم‌هااند و داستان‌هایشان که در زمانها و جغرافیاها می آیند بعضی محو می شوند بعضی جاودان و بعضی خود را به حافظه ها و کتابهای تاریخ تحمیل می کنند. شاید قیامت اختتامیه‌ی یک جشنواره‌ی داستان باشد. جشنواره‌ای که از همان اولی که فراخوانش را زدند روی دیوار عرش رتبه‌‌ی نخستش مشخص بود و همه انتظار می‌کشیدند تا فقط نوبتش برسد. تا آقای دانای کل سرودش را آغاز کند و هر کس بهانه‌ای می‌جست تا حتی شده در گوشه‌ای از داستان او _در میزانسن او_ حداقل رد شده باشد. رقابت شاید برای تقدیری‌ها معنا داشته باشد اما رتبه‌های بعدیِ او می‌رفتند تا نوید آمدنش را بدهند و پشت تریبون سخن کوتاه می‌کردند تا نوبت او برسد نوبت محمد...