اسراب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کودک و نوجوان» ثبت شده است

ساداکو من و تو چه قدر شبیهیم .

تو در آن روز سیاه ژاپن بودی و من در این سالهای سیاه ایرانم .

تو آن روز سیاه شده بودی اسباب بازی آن پسرک .

من این سالهای سیاه اسباب بازی که ام؟ پسرکها زیاد شده اند ساداکو! زیادتر...بی‌پرواتر...کریه‌تر...

پسرکها دشمن دویدن اند . پسرکها ضد دویدن‌اند.

معجزه در همان باور شرقی من و توست . باید پرواز کرد تا از دستشان رها شد . باید پرواز کرد . باید به پرواز در آورد . باید با هزار درنای کاغذی پرواز کرد تا نیستان ؛مقصد ما . زادگاه درناها.

ساداکو با هزار درنای کاغذی چه کارها که نمی‌شود کرد ...

ساداکو و هزار درنای کاغذی 

الینور کوئر

ترجمه مریم پیشگاه

و تصاویرِ رونالد هیلمر

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

چاپ ششم مهرماه هزار و سیصد و شصت و هشت

پنجاه و شش صفحه

  • کافه چی

هکلبری فین

  در جستجوی آزادی 

بس که تمدن بشری را نکبت گرفته . جایی که رابطه ی پدر و پسری شده رابطه ی هک و باباش . جایی که میس واتسون که اهل خدا و پیغمبر است برای ۸۰۰ دلار می خواهد برده اش جیم را از زن و بچه اش جدا کند و به ناکجا   بفرستد . برای هک فین که از آن اول هم ،از همان جایی که تام سایر توصیفش را برایمان کرد ، نماد آزادی از قید هر تعلقی بود  چاره ای جز فرار باقی نمی ماند . هک برای آزادی از این همه نفاق و جیم برای آزادی از بردگی سوار بر کلک به دل رودخانه می زنند . در جستجوی ایالت های آزاد...

  کتاب تو را با خود می برد مثل جریان رود میسی سیپی . تو هم با هک و جیم همسفر می شوی شاید برای آزادی از واقعیت . مقصد هر سه نفرمان آزادی است . بی که بدانیم کجا می رویم اما حداقل می دانیم هر نقطه ای از خراب شده ای که به آن تعلق داشتیم بهتر است .

  گهگاه با هک و جیم کلک را گوشه ای مخفی می کنی . پیاده می شوی و تمدن را سرک می کشی اما وقتی پرچم ریا و تعصب و قساوت روی همه جا کوبیده شده کلک را ترجیح می دهی و بر خواهی گشت .جاهای دیگر شلوغ و تنگ و ترش است . کلک نه . کلک دلواز و راحت و آرام آسوده است . تو این دنیا هیچ جا بهتر از کلک نیست.

  

تام سایر در جستجوی کودکیِ از دست رفته

 تابستان ده سالگی . تابستان نوزده سالگی . تابستان بیست سالگی. شاید لذت بخش ترین تجربه ی این سه تابستان وارد شدن به دنیای تام سایر باشد .
 دوست دارم رمان ها را در شرایطی بخوانم که بتوانم حداقل از نظر زمانی یا مکانی با شخصیت هایش اشتراک داشته باشم . به همین خاطر بود که برای خواندن خداحافظ گاری کوپر چند ماه صبر کردم تا زمستان بشود تا موقع خواندنش برف را از نزدیک حس کنم . یا مثلا بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی را با وجود این که چهار سال از زمان خریدش می گذرد هنوز نخوانده ام. گذاشتمش کنار برای یک سفر دو سه روزه ی اردی بهشتی به شمال ؛ وقتی بخوانمش که بوی بهار نارنج پیچیده باشد . نمی دانم شاید این هم نوعی دیوانگی است از سنخ همان کمال گرایی ها...
 اما تابستان امسال و پارسال ...