اسراب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاوه گلستان» ثبت شده است

من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ‌کس نمی‌تواند

کاوه گلستان

زندگیش همین بود ... بفهمد که الآن کجا "خبر"هایی است . آن خبری که سر تیغه ی مرگ و زندگی بود . دویدن . لحظه ای دیدن . انگشتی برای فشار دادن دکمه...چیک چیک

تمام تکاپوش برای نشان دادن بود . برای برهنه نشان دادن واقعیت صریح، رک ، لخت، تلخ.
تلخ بود. تلخی اش همیشه با خودش بود چه آن وقت که راه افتاده بود شهر نو و از عفونت آن‌جا عکس گرفته بود چه عکسهایش از انقلاب و چه جنگ ، اگر بعضی عکسهای انقلاب را استثنا کنیم ، همه فاجعه اند زیبا نیستند چرکند .