اسراب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علما» ثبت شده است

تا همیشه آشنانمی دانم شاید چاره‌ی دیگری نباشد. شاید برای شناخت او ‌، برای نگریستن به عظمتی چنین راه دیگری هم نباشد‌.‌وقتی عظمت در قاب چشمانت جا نمی گیرد نباید دورتر بایستی که از دور او در چشمانت جا می گیرد اما دیگر عظیم نیست و از دور دیدن چه فایده‌ای دارد جز این که بدانی او وجود دارد؟ نباید دورتر ایستاد باید عظمت را خرد کرد باید تکه تکه کرد و این تکه‌ها را از نو کنار هم چید. پازل به پازل حالا که نمی شود او را کل او را تمامیتش را خیره بشوی بیا  رد پایش را نگاه کنیم.

داستانک‌ها را خواندم و سعی کردم بفهمم هر داستانک شاخه‌ی کدامین درخت باغ فطرت اوست؟ فکر کنم چیزی که او را این چنین خاص کرد و دوست‌داشتنی و جدی و مجاهد و در عین‌حال آرام ولی پر جذبه و او را خمینی کرد مرد بودن به غایت اوست. خمینی مرد بود. کاوه گلستان گفته بود جدی ‌ترین فرد ممکن است یک درصد شوخی در او نیست. در تک‌تک تصویرنوشت های این کتاب فتوت و مردانگی  جلوه دارد. از آن‌که او زندگیش به جنگ با نامردها گذشت نه او نامردها را برمی‌تابید و نه نامردها او را. از آنکه خم به ابرو نمی‌آورد. می گفت نه آمدنش چیری هست نه رفتنش و نه مرگش هیچ‌کدام ازینها چیزی نیست. چنان مصطفایی را داد و چیزی نگفت ولی برای زمین خوردن کودکی در تظاهرات گریسته بود.

از آنکه مردانگی‌اش چنان حجمی داشت که شد پدر یک ملت و یک عصر . خمینی برای همه پدری کرد اما پدرها هم خسته می‌شوند گاهی...

تا همیشه آشنا

تصویرهایی از زندگی امام خمینی

محمود محمدی نسب

نشر روزانه

چاپ اول سال هزار و سیصدو نود و دو

سیصد و بیست صفحه

  • کافه چی

سالهای رنجچگالی زندگی 

صدر.... یاد چه باید بیفتم؟ آن پل بزرگ ؟ یا آن تحلیلگر فوتبال ؟ یا آن روحانی مصلح خوش سیما که آرزو داشتیم با رفتن قذافی پیدایش شود؟ با خواندن این کتاب با صدر دیگری آشنا می شوید صدری که عظیم تر از اولیست و اعجاب انگیزتر از دومی و زندگیش حسرتبار تر ازسومی...

دریغ... واژه ای است که هنگام خواندن این کتاب زیاد استفاده اش می کنید. بعضی وقتها بی اختیار...
زمین چه قدر باید منتظر تولد آدمی مثل او باشد؟ چه قدر باید از دور خالی های ما کم مایگان و میان مایگان حرص خورده باشد و بعد درست وقتی کسی پیدا شود که با نبوغش بخواهد همان زمین را جایی بهتر کند برای زندگی همان میان مایگان و کم مایگان بیایند و گلویش را بفشارند.

صدر عجیب بود. بزرگ بود. بزرگیش عجیب بود. آدمی که گاه بیست ساعت در روز مطالعه کند عجیب نیست؟ فکری ورزیده داشت. به تنهایی داشت بار تمدنی را به دوش می کشید . نوآور بود . تحول را از جایی شروع کرده بود که کسی جرأت تغییر آن را هم نداشت ؛ حوزه.
دنبال هرس ساقه ها نبود دنبال مسیر دادن به ریشه ها بود . در خاکی نفس کشید که صدای هر تنفسی گوش حاکمش را آزار می داد. می دانست که عزت لگدمال شده را فقط باید با خون جلا داد . بی پروا شد و شد پروانه کسی که دستانش باغ عقیم همسایه را جوانه آورده بود . در خمینی ذوب شد...

هفت روایت خصوصی

و جاءَ مِن اَقصَی المَدینة ِ رَجُل ٌ یَسعی ...
توی دوره ما ، عصر مردم بدن رد پا ، عصر جدول های حل شده عصر جمعه و اضطراب ظرفهای شسته نشده خدا گاهی علاقه اش می کشد کسی مثل آقا موسی را خلق کند . کسی که دوست دارد دنیا را آن جور که باید بسازد . کسی که سر تا پا توجه است . دغدغه است . درد است . دوندگی است . کسی که پژواک حضورش تا سالها می ماند . آدمی که در بودنش تأکید دارد . حالا فرض کن همچین آدمی یکباره پنهان شود . آب شود . مگر می شود ؟ معلوم است که در زندگی آدمهایی که در دامنه ی حضور او هستند حفره می اندازد . عجیب است که نبود یک نفر سرعت تاریخ را کم کند و رفتن آقا موسی حفره انداخت در تاریخ در لبنان در سیاست در حوزه در انقلاب ایران ...در شیعه . اما این کتاب روایت این حفره ها نیست روایت حفره هایی است که رفتن امام در زندگی کسانی انداخت که باید بیشتر از بقیه او را دیده باشند کسانی که راه به خلوت او داشته اند بالیدنش را دیده اند...شام خوردنش را ...فوتبال دیدنش را ...