اسراب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

پنج شش سالم بود. سؤالم از بابا این بود " بابا این آدمه میره بهشت؟" "اون میره جهنم؟" "این چون دوست بیل کلینتونه میره جهنم؟"

الان شاید سه‌چهار سال است که سؤال با لباس دیگری در ذهنم ظاهر می‌شود. زندگیش می‌ارزید؟ خوب بود؟ هفتاد سال رو چی کرد؟ من این 22سال رو چی کردم؟ باید این سال‌ها رو چیزی کنیم؟ چه بکنیم خوبه؟ شاید تقصیر خودم است که نوجوانیم را با زندگی‌نامه‌ها سپری کردم. او در سن بیست سالگی اولین داستانش را نوشت. در 23 سالگی همکاریش را با توفیق آغاز کرد. در بیست و دو سالگی پس از اتمام مهندسی در کنکور انسانی شرکت کرد. دوراهی‌ها. سه‌راهی‌ها. nراهی‌ها. آی زندگی چه کارت کنم. مطهری شوم یا سروش؟ فراستی شوم یا فرهادی؟ جلال شوم یا یوستین گردر؟ سرهنگی شوم یا ایرج افشار؟ زندگی... زندگی ...زندگی با چه مظروفی باید پرت کرد؟ نکند قبل از پاسخ زنگ را بزنند و نوبت نفر بعدی شود. کاش می‌دانستم روی این دیوار چه باید بکشم؟

شاید اگر آن مسابقه‌ی کتابخوانی اشتهاآور نبود این کتاب شش سال دیگر هم در قفسه می‌ماند و خوانده نمی‌شد. شش سال پیش خریدمش دم عید برای مطالعه‌ی نوروزی تا طعم آن عید عزیز را روشنتر کند. کتاب داخل کتابفروشی دستم بود که معلم دینیمان مچم را گرفت یک عاشقانه‌ی آرام...معلوم بود که دوست داشت کتاب دیگری را می‌خریدم...اما کتاب در دستم ماند برای سالها ...

بس است. اسیر خاطرات نباش.حال را زندگی کن. حال را اگر به قدر کافی شیرین کنی، احتیاجی به اسارت شیرین خاطره نیست.

وقتی که پذیرفتی زندگی ملک وقف است و حق نداری بایر رهایش کنی، وقتی قبول کردی که آمده‌ای تا غزل زندگی کنی نمی‌توانی بگذاری زندگی این گوهر نفیس چندهزار ساله که تو تنها مالک ذره‌ی ناچیزی از آنی در کف دریای زمان رها شود.

این کتاب اساسنامه‌ای است برای زندگی‌دوستان، برای صیادان لحظه‌ها،برای عادت‌گریزان. تابلویی که نقاش، از زیبایی هایی که در زاویه ی نگاهش بوده عبور نکرده .بلکه با ترسیم آنها ما را هم به خلق زیبایی ترغیب می کند.

آتش پر دود 

حیفم آمد از ابوالمشاغل ننویسم . ابوالمشاغل را همان موقع بعد از ابن مشغله خواندم . اما پس از یک سال نوشتن ازآن برایم سخت بود . تصاویری که از آن در ذهنم ته نشین شده بود تار بود و محو... این شد که دوباره از قفسه بیرونش کشیدم و شروع کردم به خواندن...

ابوالمشاغل هم همان امتداد قصه "سنگ و سر" و "مور و تیمور" است. با این تفاوت که مور این بار دانه ی بزرگتری با خود دارد. این بار بی صدا دانه اش را بالا نمی برد ؛ در هر افتادن کمرش خمتر می شود و با خود مویه می کند و دانه یا دانه های دیگری را بر می دارد با نیت رساندنشان اما اگر ...

آرزو ها سربازان سپاه زندگی ما هستند . ما برای رسیدن به پیروزی فوج فوج از خوبترین و محبوبترین سربازانمان را در تمامی جبهه از دست می دهیم . دلاوران را ...مؤمنان را... پاکبازان را و شاید آن ها را که اگر می ماندندند می توانستند جهان را عوض کنند...

ابن مشغلهشیره ی لحظات 

بسیار سعی کردهام  و بسی کوشیده ام تا شیره ی هر لحظه را مکیده ، آن را به زمان فنا شده بسپارم ...

سال ۹۱ بود و اولین سال ورودم به دانشگاه . ۱۹ سالگی . سالی که مشت "من که ام ؟"ها یقه ام را گرفت و دیگر ول نکرد. نمی دانم چه شد که این کتاب را برداشتم شاید انتظار داشتم که بفهماندم کجا هستم ! دریغا که تو او را به کاغذ جویی کِی یابی ؟

ابن مشغله تکرار همان حکایت مور و تیمور است . بازآفرینی زنده ای از قصه آن پادشاه شکست خورده که با دیدن جان کندن موری برای به مقصد رساندن دانه امید گرفت. اما این بار حکایت پادشاه نیست قصه از زبان موریست که برای تا صد شمردن  جان می کند. هدفش شمردن تا صد است اما نه با هر کسی... بل با کسانی که مانند خودش صدایی رسا و بی خش داشته باشند. و نشان می دهد که اگر زمانه یاری اش نکرد یا بد صدایان گلویش را فشردند ۵ بار تا ۲۰ بشمارد و اگر یارای آن هم نبود ۱۰۰ بار یک را فریاد بزند و اگر آن هم نشد "یک" را خودش بگوید و دنبال ۹۹ نفر بگردد تا همه با با هم "یک" را فریاد بزنند  شرط اصلی و ثابت ما فقط این باید باشد که به هیچ دلیلی چشم از صد نپوشیم و کوتاه نیاییم . صد سلاح ماست برای خوب و خوبتر زندگی کردن ...چرا صد ؟ چون صد عامل یا انگیزه یی است که می تواند تکان بدهد ، تغییر ایجاد کند و در جهت مطلوب به حرکت در آورد.