اسراب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

حکایت یکی دیگر از ارباب فتوت است. روایت حلقه‌ی دیگری از سلسله‌‌‌ی جوانمردی. از آنها که نه فلسفه‌ی تاریخ خوانده اند نه هرمنوتیک نه فلسفه اما ته داستان را می‌دانند. آنجا که مجروحی عراقی دیده بود و سیزده کیلومتر کولش گرفته بود تا جایی که به محض رسیدن از شدت خستگی کارش به بیمارستان کشید، یعنی ته داستان را نمی دانست که اسیر اطلاعات می‌دهد و توبه می‌کند و برمی‌گردد و دوشادوش ایرانیان می‌جنگد و شهید می‌شود؟

آدمهای دست‌گیر کم شده‌اند. این کتاب داستان یکی از آنهاست. از خانواده تا گود زورخانه و سالن کشتی و محله و جبهه همه جا برایش عرصه‌ی دست‌گیری است و حتما تا اکنون و تا آن روز که این روزها یقینا او زنده تر است. دست‌گیری زاده غیرت است و غیرت انگار همزاد مردانگی. به تماشای این خصایص نشستم اینبار اما به روایت کیمیایی دیگر...

آخرین تصاویری که در کتاب آمده وسط معبر باریکی که دور تا دورش را مین گذاشته اند و دوسرش تانک ها زوم کرده‌اند روی بچه‌های داخل معبر و پنج روز تشنگی و تشنگی ابراهیم هادی این جا هم دست‌گیر است. پنج روزی که از خاکستر آن معبر حماسه‌ی کانال کمیل زاده شد ...و آوینی سوخته روایت آن حماسه شد و مستور ماند برای روزی که شاهدان گواهی می‌دهند .

برای خواندن این کتاب باید خالص شد . انگیزه فقط رفاقتی با اوست. از هیات دافعه برانگیز کتاب گذرکنید. پشت آن معنا هست و مردی که از آخرین حلقه های یک سلسله است.

 

سلام بر ابراهیم

نشر شهید ابراهیم هادی

چاپ پنجاه و هفتم - مرداد هزار و سیصد و نود و دو

دویست و پنجاه و شش صفحه

اگر کتاب را خواندید و معجزه اذان را...موقع اذان اگر کافه ما بودی حتما این صدا را خواهی شنید.

  • کافه چی

صبح بود . دیرت شده بود صبحانه نخورده از خانه زدی بیرون ایستگاه  BRT شلوغ بود چشمت افتاد به ساختمان بلندی که کارگرانش داشتند کار می کردند و با چه اطمینانی آجر را تا ارتفاع مشخصی پرت میکردند و با چه ایمان دلهره‌آوری استامبولی مصالح بر دوش از روی تیر آهن های لخت و بی‌حفاظ رد می شدند . ترسیدی از تهورشان سرت را کردی توی گوشی و لایک زدی .

***

پرس شدی توی BRT . شهر وحشی شده ناخواسته چشمهایت میفتد به جاهایی که نباید می‌روی به جاهایی که نباید حرف می زنی با کسانی که نباید و انگار چاره ای هم نداری .

***

توی بانک ساعتی منتظر نوبت نشسته‌ای و لایک کرده‌ای روی آن صندلی‌های سرد پر سوراخ.

***

ظهر شده ساندویچی گرفته‌ای و گاز زده‌ای گوشه‌ی پیاده‌رو . بوی تند روغن سیاهی که مرد حالا حالاها دست از سرش بر‌نمی‌دارد ول کنت نیست . دوباره رفته‌ای پی کارت پلک‌هایت سنگین‌شده....تقلا...تقلا...

تا همیشه آشنانمی دانم شاید چاره‌ی دیگری نباشد. شاید برای شناخت او ‌، برای نگریستن به عظمتی چنین راه دیگری هم نباشد‌.‌وقتی عظمت در قاب چشمانت جا نمی گیرد نباید دورتر بایستی که از دور او در چشمانت جا می گیرد اما دیگر عظیم نیست و از دور دیدن چه فایده‌ای دارد جز این که بدانی او وجود دارد؟ نباید دورتر ایستاد باید عظمت را خرد کرد باید تکه تکه کرد و این تکه‌ها را از نو کنار هم چید. پازل به پازل حالا که نمی شود او را کل او را تمامیتش را خیره بشوی بیا  رد پایش را نگاه کنیم.

داستانک‌ها را خواندم و سعی کردم بفهمم هر داستانک شاخه‌ی کدامین درخت باغ فطرت اوست؟ فکر کنم چیزی که او را این چنین خاص کرد و دوست‌داشتنی و جدی و مجاهد و در عین‌حال آرام ولی پر جذبه و او را خمینی کرد مرد بودن به غایت اوست. خمینی مرد بود. کاوه گلستان گفته بود جدی ‌ترین فرد ممکن است یک درصد شوخی در او نیست. در تک‌تک تصویرنوشت های این کتاب فتوت و مردانگی  جلوه دارد. از آن‌که او زندگیش به جنگ با نامردها گذشت نه او نامردها را برمی‌تابید و نه نامردها او را. از آنکه خم به ابرو نمی‌آورد. می گفت نه آمدنش چیری هست نه رفتنش و نه مرگش هیچ‌کدام ازینها چیزی نیست. چنان مصطفایی را داد و چیزی نگفت ولی برای زمین خوردن کودکی در تظاهرات گریسته بود.

از آنکه مردانگی‌اش چنان حجمی داشت که شد پدر یک ملت و یک عصر . خمینی برای همه پدری کرد اما پدرها هم خسته می‌شوند گاهی...

تا همیشه آشنا

تصویرهایی از زندگی امام خمینی

محمود محمدی نسب

نشر روزانه

چاپ اول سال هزار و سیصدو نود و دو

سیصد و بیست صفحه

  • کافه چی

گل آقاخیلی وقت است که دهه‌ی شصت تمام شده . دهه‌‌ی سنگر‌های داخل خیابان‌ها‌،‌دهه‌ی ضربدرهای روی شیشه‌ها‌،‌‌دهه‌ی کوپن‌،‌صف‌،مدرسه‌های شلوغ‌،کوچه‌هایی که هر‌چند‌هفته از آدم متراکم می‌شدند و تابوتی روی دوش‌ها و "این گل پرپر از کجا آمده" و برگه‌های سرخ و سفیدی که سر کوچه‌ها می‌زدند "‌و شهید قلب تاریخ است‌" و دهه‌ی کارمندهایی که هر‌روز روزنامه‌‌ی "اطلاعات" را که بوی تند کاغذ‌کاهی و سرب می‌داد را کنار سبزی و تخم‌مرغ می‌خریدند و عصرها ستون ثابت صفحه‌ی سه را بلند می‌خواندند و لبخند می‌زدند و راضی بودند که کسی هست که حرف دل را بزند.

خیلی وقت است که دهه‌ی هفتاد تمام شده . دهه‌ای که روی دکه‌ها و بین روزنامه‌ها مجله‌ای بود که سیاست را با لبخند و رنگ به خانه‌ها می‌آورد و به میز ادارات و صندلی سلمانی‌ها و قفسه‌ی کتابخانه‌ها . به مسئولین جوالدوز می‌زد و سیاستمداران اعتبارشان را در کاریکاتورهای روی‌جلد او جستجو می‌کردند. قهرمان این دو دهه گل‌آقا بود . راز گل‌آقا چه بود؟ گل‌آقا که بود؟ خودی بود؟ چرا دیگر تکرار نشد؟

درنای نهم / ق

قدفتر خاطرات طراوت... 

قیصر برای خیلی ها تنها یک شاعر نیست. به قول سید حسن "مهربانی مجروح" است . به قول بیابانکی "تلفیق آب و آینه و خنجر" است و به قول خودش " درد " است. قیصر برای من یعنی تجسم واژه لطافت . لطافت " بوی باران " ، لطافت " آفتاب مهربانی " ، لطافت " نیلوفرانه ".

قیصر برای من سالکی است که در پله پله ی سلوکش ، در صحرا صحرا دویدن هایش "لطافت" را از قلب به زبانش جاری کند. این پله های سلوک هر کجا باشند پاسخ او همان است. چه پله های سنگی و قدیمی دانشگاه تهران باشند چه سر سفره ی عقدش چه پشت میزی که او ساقی و سردبیر سروش نوجوان بود و چه روی تخت دیالیزی که قیصرمان را با آن گیسوان سربی شبیه حضرت ایوب کرده بود. صحبت با این کتاب را غنیمت شمرید . هر یادگاری که از همزاد عاشقان جهان رسیده باشد مغتنم است .

ق 

گمانه هایی درباره قیصر امین پور

سجاد خسروانی

خیزش نو

چاپ اول هزار و سیصد و نود و سه

صد و هفده صفحه

  • کافه چی

هفت روایت خصوصی

و جاءَ مِن اَقصَی المَدینة ِ رَجُل ٌ یَسعی ...
توی دوره ما ، عصر مردم بدن رد پا ، عصر جدول های حل شده عصر جمعه و اضطراب ظرفهای شسته نشده خدا گاهی علاقه اش می کشد کسی مثل آقا موسی را خلق کند . کسی که دوست دارد دنیا را آن جور که باید بسازد . کسی که سر تا پا توجه است . دغدغه است . درد است . دوندگی است . کسی که پژواک حضورش تا سالها می ماند . آدمی که در بودنش تأکید دارد . حالا فرض کن همچین آدمی یکباره پنهان شود . آب شود . مگر می شود ؟ معلوم است که در زندگی آدمهایی که در دامنه ی حضور او هستند حفره می اندازد . عجیب است که نبود یک نفر سرعت تاریخ را کم کند و رفتن آقا موسی حفره انداخت در تاریخ در لبنان در سیاست در حوزه در انقلاب ایران ...در شیعه . اما این کتاب روایت این حفره ها نیست روایت حفره هایی است که رفتن امام در زندگی کسانی انداخت که باید بیشتر از بقیه او را دیده باشند کسانی که راه به خلوت او داشته اند بالیدنش را دیده اند...شام خوردنش را ...فوتبال دیدنش را ...

آتش پر دود 

حیفم آمد از ابوالمشاغل ننویسم . ابوالمشاغل را همان موقع بعد از ابن مشغله خواندم . اما پس از یک سال نوشتن ازآن برایم سخت بود . تصاویری که از آن در ذهنم ته نشین شده بود تار بود و محو... این شد که دوباره از قفسه بیرونش کشیدم و شروع کردم به خواندن...

ابوالمشاغل هم همان امتداد قصه "سنگ و سر" و "مور و تیمور" است. با این تفاوت که مور این بار دانه ی بزرگتری با خود دارد. این بار بی صدا دانه اش را بالا نمی برد ؛ در هر افتادن کمرش خمتر می شود و با خود مویه می کند و دانه یا دانه های دیگری را بر می دارد با نیت رساندنشان اما اگر ...

آرزو ها سربازان سپاه زندگی ما هستند . ما برای رسیدن به پیروزی فوج فوج از خوبترین و محبوبترین سربازانمان را در تمامی جبهه از دست می دهیم . دلاوران را ...مؤمنان را... پاکبازان را و شاید آن ها را که اگر می ماندندند می توانستند جهان را عوض کنند...

ابن مشغلهشیره ی لحظات 

بسیار سعی کردهام  و بسی کوشیده ام تا شیره ی هر لحظه را مکیده ، آن را به زمان فنا شده بسپارم ...

سال ۹۱ بود و اولین سال ورودم به دانشگاه . ۱۹ سالگی . سالی که مشت "من که ام ؟"ها یقه ام را گرفت و دیگر ول نکرد. نمی دانم چه شد که این کتاب را برداشتم شاید انتظار داشتم که بفهماندم کجا هستم ! دریغا که تو او را به کاغذ جویی کِی یابی ؟

ابن مشغله تکرار همان حکایت مور و تیمور است . بازآفرینی زنده ای از قصه آن پادشاه شکست خورده که با دیدن جان کندن موری برای به مقصد رساندن دانه امید گرفت. اما این بار حکایت پادشاه نیست قصه از زبان موریست که برای تا صد شمردن  جان می کند. هدفش شمردن تا صد است اما نه با هر کسی... بل با کسانی که مانند خودش صدایی رسا و بی خش داشته باشند. و نشان می دهد که اگر زمانه یاری اش نکرد یا بد صدایان گلویش را فشردند ۵ بار تا ۲۰ بشمارد و اگر یارای آن هم نبود ۱۰۰ بار یک را فریاد بزند و اگر آن هم نشد "یک" را خودش بگوید و دنبال ۹۹ نفر بگردد تا همه با با هم "یک" را فریاد بزنند  شرط اصلی و ثابت ما فقط این باید باشد که به هیچ دلیلی چشم از صد نپوشیم و کوتاه نیاییم . صد سلاح ماست برای خوب و خوبتر زندگی کردن ...چرا صد ؟ چون صد عامل یا انگیزه یی است که می تواند تکان بدهد ، تغییر ایجاد کند و در جهت مطلوب به حرکت در آورد.