اسراب

شاید اگر آن مسابقه‌ی کتابخوانی اشتهاآور نبود این کتاب شش سال دیگر هم در قفسه می‌ماند و خوانده نمی‌شد. شش سال پیش خریدمش دم عید برای مطالعه‌ی نوروزی تا طعم آن عید عزیز را روشنتر کند. کتاب داخل کتابفروشی دستم بود که معلم دینیمان مچم را گرفت یک عاشقانه‌ی آرام...معلوم بود که دوست داشت کتاب دیگری را می‌خریدم...اما کتاب در دستم ماند برای سالها ...

بس است. اسیر خاطرات نباش.حال را زندگی کن. حال را اگر به قدر کافی شیرین کنی، احتیاجی به اسارت شیرین خاطره نیست.

وقتی که پذیرفتی زندگی ملک وقف است و حق نداری بایر رهایش کنی، وقتی قبول کردی که آمده‌ای تا غزل زندگی کنی نمی‌توانی بگذاری زندگی این گوهر نفیس چندهزار ساله که تو تنها مالک ذره‌ی ناچیزی از آنی در کف دریای زمان رها شود.

این کتاب اساسنامه‌ای است برای زندگی‌دوستان، برای صیادان لحظه‌ها،برای عادت‌گریزان. تابلویی که نقاش، از زیبایی هایی که در زاویه ی نگاهش بوده عبور نکرده .بلکه با ترسیم آنها ما را هم به خلق زیبایی ترغیب می کند.

یک عاشقانه‌ی آرام برنامه‌ی پیشنهادی گیله‌مردی مبارز و همسر آذری اوست برای نو به نو کردن زندگی. پر و خالی کردن سبد زندگی از زیبایی‌ها از هنر از گل از خوشنویسی از سفر از سحر از کوهستان از کودکان از سیاست و از مابقی خوبیها و محکی برای شناخت زندگی از ضدزندگی.

 سهم ما از میلیاردها سال حیات و حرکت

ذره ی بسیار ناچیزیست.

این سهم را چه کسی به تو حق داد

که با خستگی و پیری روح

یا بلاتکلیفی با کسالت دودلی

به تباهی بکشی؟

باورکن!

زندگی را پر باید کرد

اما نه با باطل و بیهوده

نه با دلقکی و مسخرگی

نه با هر چیز کدر

زندگی را پر پر باید کرد:لبریز و دائما سرریزکنان

پر و خالی.

یک عاشقانه‌ی آرام

نادر ابراهیمی

نشر روزبهان

چاپ سیزدهم-تابستان هزار و سیصد و هشتاد و هشت

دویست و سی و نه صفحه

نظرات (۵)

منم عاشق کوه و صحرام
اگه در این تهران با این مدرک مهندسی الکیم کاری گیرم نیاید
اولین گزینه ام زراعت و مزرعه است
در دل دشت
با خدای خودم!
سلام
نادر ابراهیمی واقعا نویسنده بزرگی است.

دارم جلد آخر آتش بدون دود را می خوانم. حتما این اثر فوق العاده ابراهیمی را باید خواند. کتابی است حماسی داستانی عاشقانه عارفانه سیاسی مستند و ....
کلام من قاصر است از توصیف این همه هنرمندی.....
پاسخ:
سلام
شما که پرچمت بالاست!
  • محمد گازرانی
  • میروی تا رها شوی از من از من و خاطرات تلخ اما

    به پریشانیم قسم زلفت خاطرم را رها نخواهد کرد...

    من اسیر خاطراتم...

    آه خطور خاطرات، لحظه ای خاطر مرا آسوده نمی گذارد

    من مهدیشونم!

    پاسخ:
    امیدوارم اصل جنس گیرت بیاد که دیگر با خاطرش عشقبازی نکنی هر چند خاطر بعضی ها از خودشان عزیزتر است...
  • محمد گازرانی
  • سید قلمت را دوست دارم به قول حضرت امیری طبعت رو تحویل بگیر!

    و راستی مگر میشود اسیر آن تابستان شیرین تلخ نبود؟!

    طلوع گنجنامه و تهران و وب نویسی و... ای بابا...

     

    پاسخ:
    من هم روز به روز به شعر شما علاقه مندتر می شوم
    تابستان عزیزی بود ولی روی آن صخره وقتی داشتیم طلوع خورشید را نگاه می کردیم لابد غرق خاطره و خیال بودیم و الان همان طلوع برایمان خاطره شده و بعدها الانمان...جانور عجیبیه انسان...به قول نادرخان سیر در خاطرات یعنی اعتراف به این  که اکنونمان شیرین نیست ...اما از آن اسارت هم چاره ای نیست.. خلاصه نمی دانم چی کار باید کرد!
    دوبار خوندمش کتاب زیباییه جا داره بازم بخونم
    پاسخ:
    من پنج بار خوندمش! البته به خاطر مسابقه خندوانه ولی افسوس!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی